319
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد نهم

۶ / ۳۹

قاتل حبيب بن مُظاهر

۲۶۸۹.تاريخ الطبرىـ به نقل از حُمَيد بن مسلم ـ: حبيب ، جنگ سختى كرد . مردى از بنى تميم ، بر او تاخت و حبيب بر سر او شمشيرى زد و او را كُشت... .
مردى ديگر از بنى تميم ، بر حبيب ، يورش آورد و او را با نيزه زد و او [بر زمين] افتاد . حبيب خواست بلند شود كه حُصَين بن تميم ، شمشيرى بر سرش زد و او بار ديگر [بر زمين ]افتاد . آن گاه مرد تميمى ، روى حبيب نشست و سرش را بُريد .
حُصَين به مرد تميمى گفت: من نيز در كشتن او سهم دارم !
مرد تميمى گفت: به خدا سوگند، جز من ، كسى او را نكُشت ... و وقتى به كوفه برگشتند، آن مرد تميمى ، سرِ حبيب را گرفت و بر سينه اسبش آويخت و با آن به سمت كاخ ابن زياد ، رو آورد .
قاسم ، پسر حبيب ـ كه آن روز ، جوانكى بود ـ ، آن را ديد و با آن سوار ، همراه شد و از او جدا نمى شد و هر گاه وارد كاخ مى شد، او هم وارد مى شد و وقتى بيرون مى آمد، او هم بيرون مى آمد .
سوار ، به او مشكوك شد و گفت: پسرم ! چه مى خواهى كه دنبال من راه افتاده اى؟
او گفت: چيزى نيست !
او گفت : چرا ، پسرم ! [ چيزى هست .] به من بگو.
پسر حبيب گفت: اين سرى كه با توست، سرِ پدر من است. آن را به من مى دهى تا خاكش كنم؟
گفت: پسرم ! امير ، رضايت نمى دهد كه اين سر ، دفن شود. من هم مى خواهم در برابر كشتن او، پاداش خوبى از امير بگيرم.
جوانك گفت: ولى خدا، براى اين كار، جز بدترين پاداش، به تو نخواهد داد. به خدا ، بهتر از خودت را كُشتى. و گريست.
جوانك مانْد تا بزرگ شد و هدفى يا كارى جز پى گرفتن وضع قاتل پدرش نداشت تا او را غافلگير كند و به قصاص پدرش، بكُشد .
وقتى دوران مُصعَب بن زبير رسيد و مُصعَب ، در منطقه باجُمَيرا ، درگير جنگ شد، پسر حبيب هم به سپاه وى پيوست. ناگهان ، قاتل پدرش را كه در خيمه خود بود ، ديد . قاسم ، براى پيدا كردن فرصت ، پيش او رفت و آمد مى كرد تا غافلگيرش كند . پس [ وقتى] بر او وارد شد كه در خواب قيلوله ظهر بود . با شمشيرش او را زد تا [ مُرد و بدنش ]سرد شد.


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد نهم
318

۶ / ۳۹

قاتِلُ حَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ

۲۶۸۹.تاريخ الطبري عن حميد بن مسلم:قاتَلَ [حَبيبٌ] قِتالاً شَديداً، فَحَمَلَ عَلَيهِ رَجُلٌ مِن بَني تَميمٍ ، فَضَرَبَهُ [حَبيبٌ ]بِالسَّيفِ عَلى رَأسِهِ ، فَقَتَلَهُ... وحَمَلَ عَلَيهِ آخَرُ مِن بَني تَميمٍ ، فَطَعَنَهُ فَوَقَعَ، فَذَهَبَ لِيَقومَ ، فَضَرَبَهُ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ عَلى رَأسِهِ بِالسَّيفِ فَوَقَعَ، ونَزَلَ إلَيهِ التَّميمِيُّ ، فَاحتَزَّ رَأسَهُ، فَقالَ لَهُ الحُصَينُ: إنّي لَشَريكُكَ في قَتلِهِ، فَقالَ الآخَرُ: وَاللّهِ ، ما قَتَلَهُ غَيري... فَلَمّا رَجَعوا إلَى الكوفَةِ أخَذَ الآخَرُ رَأسَ حَبيبٍ ، فَعَلَّقَهُ في لَبانِ فَرَسِهِ ، ثُمَّ أقبَلَ بِهِ إلَى ابنِ زِيادٍ فِي القَصرِ ، فَبَصُرَ بِهِ ابنُهُ القاسِمُ بنُ حَبيبٍ ، وهُوَ يَومَئِذٍ قَد راهَقَ ، فَأَقبَلَ مَعَ الفارِسِ لا يُفارِقُهُ ، كُلَّما دَخَلَ القَصرَ دَخَلَ مَعَهُ ، وإذا خَرَجَ خَرَجَ مَعَهُ ، فَارتابَ بِهِ ، فَقالَ : ما لَكَ يا بُنَيَّ تَتبَعُني ؟ قالَ : لا شَيءَ ، قالَ : بَلى ، يا بُنَيَّ! أخبِرني .
قالَ لَهُ : إنَّ هذَا الرَّأسَ الَّذي مَعَكَ رَأسُ أبي ، أفَتُعطينيهِ حَتّى أدفِنَهُ ؟
قالَ: يا بُنَيَّ ! لا يَرضَى الأَميرُ أن يُدفَنَ ، وأنَا اُريدُ أن يُثيبَنِي الأَميرُ عَلى قَتلِهِ ثَوابا حَسَنا .
قالَ لَهُ الغُلامُ : لكِنَّ اللّهَ لا يُثيبُكَ عَلى ذلِكَ إلّا أسوَأَ الثَّوابِ ، أما وَاللّهِ ، لقَدَ قَتَلتَ خَيرا مِنكَ ، وبَكى .
فَمَكَثَ الغُلامُ حَتّى إذا أدرَكَ ، لَم يَكُن لَهُ هِمَّةٌ إلَا اتِّباعُ أثَرِ قاتِلِ أبيهِ ، لِيَجِدَ مِنهُ غِرَّةً ۱ ، فَيَقتُلَهُ بِأَبيهِ .
فَلَمّا كانَ زَمانُ مُصعَبِ بنِ الزُّبَيرِ ، وغَزا مُصعَبٌ باجُمَيرى ۲ ، دَخَلَ عَسكَرَ مُصعَبٍ ، فَإِذا قاتِلُ أبيهِ في فُسطاطِهِ ، فَأَقبَلَ يَختَلِفُ في طَلَبِهِ وَالتِماسِ غِرَّتِهِ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ وهُوَ قائِلٌ نِصفَ النَّهارِ ، فَضَرَبَهُ بِسَيفِهِ حَتّى بَرَدَ . ۳

1.الغرَّةُ : الغفلةُ (المصباح المنير : ص ۴۴۴ «غرر») .

2.باجميرى : موضع دون تكريت (معجم البلدان : ج ۱ ص ۳۱۴) .

3.تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۴۳۹ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۵۶۷ نحوه . وراجع : هذه الموسوعة : ج ۶ ص ۲۴۰ ح ۱۶۹۰ .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد نهم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4431
صفحه از 457
پرینت  ارسال به