۵ / ۱۹
يغماى جَندقى (م ۱۲۷۶ ق)
حريم عصمت ، آن گه ناقه عريان سوارى ها؟!نگون باد از هَيونِ ۱ چرخ ، اين زرّين عِمارى ها!
يكى چونان كه نيلوفر ، در آب از اشكِ ناكامىيكى چون لاله در آذر ، ز داغِ سوگوارى ها
نه تن از تابْ آسوده ، نه جان از رنجْ مُستَخلَصنه دل از آهْ مستغنى ، نه چشم از اشكبارى ها
نه از اقبالْ پيروزى ، نه از ايّامْ به روزىنه از اخترْ مددكارى ، نه از افلاكْ يارى ها
يكى چون چشم خود در خون ، ز زخم ناشكيبايىيكى چون موى خود پيچان ، ز تابِ بيقرارى ها
عَنا : مَحرم ، بلا : بُرقَع ، سرا : بى در ، جفا : دربانغذا : خون ، فرش : خاكستر ، زهى حُرمت گذارى ها؟!
يكى بيمار و در تب ، خِشت و خاكش بالش و بستريكى لَختِ جگر بر كف ، پىِ بيماردارى ها
نه از تيمارِ رنج آن را تمنّاى تن آسايىنه از آسيب بند اين را اميدِ رستگارى ها. ۲