استنباط کرد. بدين سان بنا به دلايلي که گذشت، ميتوان به سخن منسوب به ابنسيرين اعتماد کرد. صحت اين انتساب، نظريّة هوروويتس مبني بر ورود إسناد به آثار حديثي در ثلث آخر قرن اوّل را تأييد ميکند؛ چه اگر کاربرد آن زودتر از اين زمان بوده باشد، ميبايست در نوشتهها آشکار ميگشت.
در اينجا مناسب است نکاتي دربار? إسناد مالک از نافع از ابنعُمَر مطرح کنيم که مورد احترام فراوان محدّثان مسلمان است، امّا شاخت از دو جهت در آن تشکيک ميکند. او ميگويد مالک جوانتر از آن است که بيواسطه از نافع حديث شنيده باشد؛ حداکثر ميتواند کتابي حاوي روايات او را ديده باشد ولي به گونهاي حديث نقل ميکند که گويا از خود نافع شنيده است.۱ زمان تولد مالک را به طور قطع نميدانيم، امّا ابنقيسراني با قاطعيت ميگويد که وي در سال ۹۳ به دنيا آمده است. بنابراين مالک در هنگام درگذشتِ نافع، ۲۴ ساله بوده است. حتي با فرض اينکه چند سال ديرتر هم به دنيا آمده باشد، باز هم آن قدر بزرگ بوده که احاديث را از نافع بشنود. از اين رو، دليلي نداريم که بگوييم او فقط ميتوانسته روايات را در شکل مکتوب دريافت کند. در أسانيد مُؤطَّأ غالباً از کلمه «عن» براي نشان دادن منبع استفاده ميشود و از اين رو نحوة دريافت روايات مشخص نيست. با اين همه، برخي مواقع مالک تصريح ميکند که او روايت خود را به طور شفاهي از نافع شنيده است. آيا بايد اين را نوعي تظاهر بدانيم؟ من ترجيح ميدهم که باور کنم چنين عباراتي حاکي از ملاقات واقعي مالک با نافع و سماع حديث از اوست.
دليل دومي که شاخت را به ترديد دربار? اين إسناد واميدارد، خانوادگي بودن آن است. نافع مولاي ابنعمر بوده است.۲ معمول است که روايات منقول در ميان يک خانواده، با اعتبار زيادي پذيرفته ميشوند، ولي شاخت استدلال ميکند که اين ترفندي براي رواج احاديث جعلي بوده است و نمونههايي براي اثبات آن عرضه ميکند. امّا اگر ـ آنچنانکه از ظواهر امر برميآيد ـ کاربرد إسنادهاي خانوادگي