الِاضْطِرَارِ إِلَیْهِمْ أَنَّهُمْ مَصْنُوعُونَ وَأَنَّ صَانِعَهُمْ غَیْرُهُمْ وَلَیْسَ مِثْلَهُم.۱
با این تفاوت که امامیان روایات متعددی درباره معارف به طور عموم و معرفة اللّه به طور خصوص، ذکر کردهاند و این تحقق معرفت غیراختیاری و با اندک التفات و توجه را با انگاره معرفت فطری سرشته شده در عالم ذر تبیین کردهاند؛ در حالیکه ابوهذیل باوری به نظریه معرفت فطری و سرشته شده در نهاد انسانها نداشت و در نتیجه، مجبور بود نظریه خود را با بدیهی بودن وجود خداوند یا چیزی قریب به آن، به سرانجام برساند؛ از اینرو، بعید نیست ابوهذیل در اثر مباحثه و مواجهه با هشام و از طریق او با آموزههای حضرات ائمه علیهم السلام آگاهی یافته و به وسع خود و متناسب با مبانی فکری خود از آن بهره برده است.
فردی چون بِشربن معتمر نیز به دلیل مراوده با امامیان و آشناییاش با دیدگاههای متکلمان امامیه، و معیار و ملاک امامیان در مسئله معرفت اضطراری بهخوبی دریافته بود که انگاره معرفت اضطراری در میان امامیه معرفت بدیهی و بینیاز از نظر و استدلال نیست، بلکه معرفتی است که تحقق آن از حوزه اراده و اختیار انسان خارج است. این بود که با همان ملاک و معیار امامیان نخستین (غیراختیاری بودن معرفت) به موضوع معرفت پرداخت، هرچند بر اساس مبانی و اصول فکری اعتزال درصدد بود تا اثبات کند که همه معارف در انسانها - حتی معارف حسی - ارادی و اختیاریاند. بلافاصله دیدگاه او مورد نقض و ابرام نسل بعدی از اهل اعتزال (اصحاب معارف) قرار گرفت، به طوری که بسان امامیه هم ملاک و معیار معرفت اضطراری را غیراختیاری به حساب آوردند و هم بر خلاف بِشر بن معتمر، معتقد شدند همه معارف، اضطراریاند.
از اینرو، دور از ذهن نیست که گفته شود اصحاب معارف از اهل اعتزال به