189
معرفت اضطراری در قرون نخستین اسلامی

اما خداوند هم داعی و خاطر، انجام و ترک را آفریده تا آدمی با شرایط مساوی و با اختیار کامل انجام یا ترک را انتخاب کند؛ در نتیجه، با اختیار و اراده خویش یا مؤمن می‌شود یا کافر و ملحد. پس همه انسان‌ها مکلّف هستند که خداوند را بشناسند و این نخستین تکلیف آنهاست.

معمّر بن عباد سُلمی

معمر بن عباد سلمی (م ۲۱۵/ ۲۲۰) که یکی دیگر از اندیشوران اعتزال و هم طبقه با نظّام است، با همان ملاک و معیار اضطراری بودن معرفت (بی‌نیازی از نظر و استدلال)، افزون بر معارف به دست آمده از حواس پنج‌گانه و نیز معرفت به دست آمده از طریق اخبار و در مقام تخاطب، معرفت و شناخت انسان به احوالات نفسانی‌اش و همچنین معرفت انسان به برخی معارف ابتدایی و بدیهی مانند این‌که انسان از دو حال خارج نیست: یا قدیم است و یا حادث، را ضروری می‌دانست۱ و چون انسان معرفت دارد بر این‌که قدیم نیست، بالضرورة و بدون نیاز به استدلال و برهان، متوجه می‌شود حادث و مخلوق است و از این رهگذر به شناخت آفریننده خود پی می‌برد.۲

در نتیجه، او برخلاف نظّام و همسو با ابوهذیل، اصل وجود صانع را ضروری می‌دانست؛ به این معنا که اصل وجود خداوند (صانع عالم) نیازی به نظر و استدلال ندارد.۳

1.. جاحظ، المسائل والجوابات فی المعرفة، ص۱۱۲ـ۱۱۳.

2.. همان، ص۱۱۳.

3.. دربارۀ تكلیف نخستین از دیدگاه او گزارشی نیست، اما علی‌القاعده اثبات صانع در مبنای او نخستین تكلیف نخواهد بود.


معرفت اضطراری در قرون نخستین اسلامی
188

البته، نظّام نیز، معرفت ‌النفس را ضروری می‌داند، ولی معرفة اللّه را اضطراری نمی‌داند؛ از این‌رو، او واجب نخستین را کسب معرفة اللّه می‌داند که وقت آن هنگامی است که طفل به بلوغ عقلی برسد و خود را بشناسد؛۱ بر این اساس، طفل پس از شناخت خویش، باید مهلت۲ نظر و فکر و استدلال داشته باشد تا بتواند معرفة اللّه را کسب کند.۳ از نظرگاه نظّام کسب معرفة اللّه فعل اختیاری انسان است و در مبنای او فعل اختیاری شرایطی دارد؛ از جمله این‌که باید در انسان میان دواعی انجام یا ترک آن، تساوی برقرار باشد، تا انسان مضطر و ملجأ به انجام یا ترک نباشد و به بیان دیگر، مختار باشد.

بر این اساس، او معتقد بود ‌که خداوند - برای آن‌که انسان‌ها به تکلیف نخستین خود متوجه شوند و با فعل اختیاری خود آن ‌را کسب کنند - در قلب هر انسانی دو «خاطر» یا «داعی» می‌آفریند که یکی از آنها او را به معرفت و نظر و استدلال فرا می‌خواند و انگیزه می‌دهد، و دیگری بر ضد آن فرا می‌خواند، تا در مقام عمل انگیزه فعل یا ترک در انسان، یک‌سان باشد و گرنه اگر تنها «خاطرِ» انجام فعل را می‌آفرید (تنها انگیزه انجام فعل معرفت را ایجاد می‌کرد)، در انسان عدم تساوی دواعی به وجود می‌آمد که با اختیار انسان ناسازگار بود و به إلجاء و إضطرار۴ می‌انجامید.۵

1.. همان، ص۲۰۴.

2.. در كلام اسلامی طرفداران این نظریه با عنوان «اصحاب المهله» شناخته شده‌اند.

3.. بغدادی، اصول الایمان، ص۲۰۴.

4.. دانسته است که از منظر متکلمان، اضطرارِ در فعل، معادل جبر فلسفی نیست كه علت تامه باشد و محقق شود، بلكه به این معناست كه فعل و ارتكاب یك طرف بر طرف دیگر ترجیح داشته باشد، به‌گونه‌ای كه انجام آن طرف، طبیعتاً مشكل باشد. برای مثال، اگر فردی نسبت به یك فعل ۹۰ درصد داعی ایجاب داشته باشد و ۱۰ درصد داعی سلب، در واقع، تساوی دواعی ندارد و در نتیجه، استطاعت ندارد و طبعاً طرفِ ایجاد را انجام می‌دهد. تساوی دواعی نیز به معنای ۵۰‌، ۵۰ نیست، بلكه به این معناست که شرایط چنان باشد كه انجام یا ترک فعل در یك حد متعادل باشد... . بنگرید به این عبارت قاضی عبدالجبار: «والالجاء مناف للتكلیف» (‌قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، ۲۹).

5.. اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۴۲۷؛ بغدادی، اصول الایمان، ص۱۲۷.

  • نام منبع :
    معرفت اضطراری در قرون نخستین اسلامی
    سایر پدیدآورندگان :
    علی امیرخانی
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1396
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 23619
صفحه از 285
پرینت  ارسال به