اى كوفيان! بدانچه به حسين رسيد، شادمان مباشيد
كه اين مصيبت، بسى بزرگتر باشد.
شهيد در كرانه نهر كه جانم فدايش باد،
و كيفر آن كس كه با او چنين كرد، آتش جهنّم است».
بعد فرمود: «از شما همين قدر بسنده كنيم كه له و عليه ما مباشيد».
[ماجراى مجلس ابن زياد]
راوى گويد: بعد ابن زياد در كاخش جلوس كرد و بار عام داد. سر مبارك حسين عليهالسلام در پيشش نهاده شد، و زنان و كودكان او نيز وارد شدند. زينب دخت گرامى على عليهالسلام به صورت ناشناخته و متنكّره بنشست. ابن زياد لعين پرسيد كه: كيست؟ گفته شد: زينب دختر على. ابن زياد رو بدو كرد و گفت: حمد مر خداى را كه رسوايتان كرد و بافتهتان را باطل نمود.
زينب عليهاالسلام فرمود: «همانا فاسق، رسوا شود و فاجر، مكذوب گردد و آن هم غير ماست». ابن زياد گفت: كار خدا را با برادر و اهل بيتت چه ديدى؟
زينب عليهاالسلام فرمود: «جز زيبا نديدم. آنان (حسين و يارانش) گروهى بودند كه خدا بر آنان شهادت را مقرّر داشته، و آنان به سوى قتلگاه خود شتافتند و زودا كه خدا بين تو و آنان جمع فرموده، بعد تو محاجّه و مخاصمه شوى. بنگر كه پيروزى از آنِ چه كسى خواهد بود. مادرت به عزايت بنشيند اى پسر مرجانه!».
راوى گويد: ابن زياد به غضب در آمد و گويا قصد قتل زينب را كرد.
عمرو بن حريث گفت: اى امير! او زن است و زن به گفتهاش مؤاخذه نگردد.
ابن زياد گفت: به راستى كه خدا با قتل برادر طاغى تو و عاصيان از اهل بيتت، قلبم را شفا بخشيد! زينب عليهاالسلام فرمود: «بزرگِ مرا كشتى، شاخههايم را قطع كردى، و بنيادم را از بن بر آوردى. اگر شفاى تو اين بود كه بدان رسيدى».
ابن زياد ـ لعنة اللّه عليه ـ گفت: اين زن، سجعپرداز است [و با آرايه سخن مىگويد]. سوگند به جانم كه پدر تو نيز شاعر بود.
زينب عليهاالسلام فرمود: «اى ابن زياد! زن را با سجع چه كار؟».
بعد ابن زياد ـ عليه اللعنة ـ به علىّ بن الحسين توجّه كرد و گفت: اين كيست؟
گفته شد: علىّ بن الحسين. ابن زياد گفت: مگر علىّ بن الحسين را خدا نكشت؟!