359
واقعه عاشورا(در منابع کهن)

ابن زياد، كثير بن شهاب را [كه از طايفه مذحج بود] خواست و به او دستور داد به همراه آن دسته از قبيله مذحج كه فرمان‏بردار او هستند، بيرون رود، و در ميان شهر كوفه گردش كند و مردم را از يارى مسلم بن عقيل باز دارد و از جنگ بترساند و از شكنجه دولت بر حذر دارد، و به محمّد بن اشعث [كه از قبيله كنده بود]دستور داد با آن دسته از قبيله كنده و حضر موت ـ كه فرمان‏بردار او هستند ـ بيرون رود و پرچم امان براى پناهندگان ترتيب دهد، و مانند همين دستور را به قعقاع ذهلى و شبث بن ربعى تميمى و حجار بن ابجر عجلى و شمر بن ذى الجوشن عامرى داد، و بقيه سران و مردم كوفه را [كه در قصر بودند] نزد خود نگه‏داشت براى اين كه از مردم مى‏ترسيد و شمار آن مردمى كه با او در قصر بودند، اندك بود. پس كثير بن شهاب بيرون آمده بود و مردم را از يارى دادن به مسلم بن عقيل مى‏ترساند. محمّد بن اشعث بيرون آمد و نزديك خانه‏هاى بنى عماره ايستاد [و شروع به پراكنده كردن مردم از اطراف جناب مسلم كرد]. [از آن سو] مسلم بن عقيل، عبد الرحمان بن شريح شامى را به مقابله با محمّد بن اشعث فرستاد، و چون محمّد بن اشعث، مردم بسيارى را كه نزدش آمدند بديد، واپس كشيد.

محمّد بن اشعث، كثير بن شهاب، قعقاع ذهلى، و شبث بن ربعى، مردم را از پيوستن به مسلم بن عقيل باز مى‏داشتند، و از شكنجه دولت بيم مى‏دادند تا آن كه گروه بسيارى از قوم و قبيله آنان و مردم ديگر به نزد ايشان گرد آمدند و با آن گروه، به سوى ابن زياد آمدند و از طرف درب روميان، وارد قصر شدند و آن مردم هم با ايشان به قصر درآمدند. پس كثير بن شهاب گفت: خدا كار امير را به نيكى گرايد! هم‏اكنون در ميان قصر، گروه بسيارى از بزرگان مردم و پاسبانان و نزديكان و دوستداران ما هستند. پس بيا با ما به سوى آنان برويم [و بجنگيم].

عبيد اللّه‏، به اين سخن گوش نداد، و براى شبث بن ربعى، پرچمى بست و او را بيرون فرستاد، و از آن سو، مردم با مسلم بن عقيل بسيار بودند و تا شامگاه درنگ كردند و كارشان بالا گرفت. عبيد اللّه‏ به نزد سران شهر فرستاد و آنان را گرد آورد. پس ايشان به نزد مردم رفتند و به هر كه از ابن زياد پيروى كند، وعده زيادتىِ احسان و بخشش دادند و آنان كه نافرمانى كنند، از محروميت و عقوبت ترساندند، و آنان را آگاه كردند كه لشكر از شام مى‏رسد.

كثير بن شهاب در اين باره، بسيار سخن گفت تا آن گاه كه مى‏رفت خورشيد پنهان شود، گفت: اى گروه مردم! به سوى خانه و زندگىِ خود برويد و در شر و فساد، شتاب نكنيد و خود را در معرض كشتن در نياوريد؛ زيرا اين لشكرهاى يزيد است كه در مى‏رسد و امير [عبيد اللّه‏ بن زياد] با خدا عهد كرده كه اگر شما همچنان براى جنگ با او پابرجا بمانيد و شبانه به خانه‏هاى خود نرويد، بهره فرزندان شما را [از بيت المال] يك‏سره ببُرد، و جنگجويان شما را در كارهاى جنگى شام پراكنده كند، و بى‏گناهان شما را به جرم گنهكاران بگيرد، و حاضران را به جاى غايبان، گرفتار كند تا بازمانده‏اى از مردم نافرمان به جاى نماند جز اين كه سزاى كردار بدشان را به آنان بچشاند، و سران ديگر نيز مانند اين سخنان [تهديدآميز را] بر زبان راندند، و مردم كه اين سخنان را از ايشان شنيدند، شروع كردند به پراكنده شدن. زن بود كه مى‏آمد و دست پسر و برادر خود را مى‏گرفت و مى‏گفت: بيا برو! اين مردم كه هستند، مسلم را بس است، و مرد بود كه مى‏آمد پيش پسر و برادرش و مى‏گفت: فرداست كه مردم شام مى‏آيند. تو را با جنگ و آشوب چه كار! به دنبال كار خود برو و او هم [با اين سخن] مى‏رفت.


واقعه عاشورا(در منابع کهن)
358

ودعا ابن زياد كثير بن شهاب وأمره أن يخرج فيمن أطاعه من مذحج، فيسير في الكوفة ويخذّل الناس عن ابن عقيل ويخوّفهم الحرب، ويحذّرهم عقوبة السلطان، وأمر محمّد بن الأشعث أن يخرج فيمن أطاعه من كندة وحضرموت، فيرفع راية أمان لمن جاءه من الناس، وقال مثل ذلك للقعقاع الذهلي وشبث بن ربعي التميمي وحجار بن أبجر العجلي وشمر بن ذي الجوشن العامري، وحبس باقي وجوه الناس عنده؛ استيحاشاً إليهم لقلّة عدد من معه من الناس.

۲ / ۵۳

فخرج كثير بن شهاب يخذّل الناس عن ابن عقيل، وخرج محمّد ابن الأشعث حتّى وقف عند دور بني عمارة، فبعث ابن عقيل إلى محمّد بن الأشعث من المسجد عبد الرحمن بن شريح الشبامي، فلمّا رأى ابن الأشعث كثرة من أتاه تأخّر عن مكانه، وجعل محمّد بن الأشعث وكثير بن شهاب والقعقاع بن شور الذهلي وشبث بن ربعي يردّون الناس عن اللحوق بمسلم ويخوّفونهم السلطان، حتّى اجتمع إليهم عدد كثير من قومهم وغيرهم، فصاروا إلى ابن زياد من قبل دار الروميّين ودخل القوم معهم.

فقال له كثير بن شهاب: أصلح اللّه‏ الأمير، معك في القصر ناس كثير من أشراف الناس ومن شرطك وأهل بيتك ومواليك، فاخرج بنا إليهم، فأبى عبيد اللّه‏ وعقد لشبث بن ربعي لواء فأخرجه.

وأقام الناس مع ابن عقيل يكثرون حتّى المساء وأمرهم شديد، فبعث عبيد اللّه‏ إلى الأشراف فجمعهم، ثمّ أشرفوا على الناس فمنّوا أهل الطاعة الزيادة والكرامة، وخوّفوا أهل العصيان الحرمان والعقوبة، وأعلموهم وصول الجند من الشام إليهم.

وتكلّم كثير حتّى كادت الشمس أن تجب، فقال: أيّها الناس، الحقوا بأهاليكم ولا تَعَجَّلوا الشرّ، ولا تعرّضوا أنفسكم للقتل، فإنّ هذه جنود أمير المؤمنين يزيد قد أقبلت، وقد أعطى اللّه‏َ الأميرُ عهداً: لئن تَمَّمتم على حربه ولم تنصرفوا من عشيتكم أن يحرم ذرّيّتكم العطاء، ويفرّق مقاتلتكم في مغازي الشام، وأن يأخذ البريء ۲ / ۵۴

  • نام منبع :
    واقعه عاشورا(در منابع کهن)
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران پژوهشکده علوم و معارف حدیث
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 52677
صفحه از 1023
پرینت  ارسال به