حديث ابن ابى اَوفى، حدّ اكثر تكْ حديث است و در فصل پيشين، در باره «ثقلين»، چندين حديث - كه همگى نيز صحيح بود - آورديم. نيز از اين كه رسول خدا به آن دو (ثقلين) سفارش كرده است و اين كه آن دو از يكديگر جدايى ندارند تا آن كه در حوض [ كوثر ] بر رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله در مىآيند، سخن گفتيم. بنا بر اين، بايد به رواياتى كه سندهاى آن بيشتر است، اعتماد كرد و خبر واحدى را كه بر عكسِ خبر متواتر، علمآور نيست، كنار نهاد.۱
از اين سخن وى، به تنهايى، نمىتوان دريافت كه: آيا وى خبر واحد را يكسر به كنار مىنهاده يا آن كه آن را با شرايطى مىپذيرفته است؛ ولى اين اندازه مىتوان دانست كه از نگاه او، آن گاه كه خبرى با مجموعه احاديثى ناسازگار باشد، آن را بايد كنار نهاد، دستِ كم بدين علّت كه خبرِ واحد است.
ب - انديشههاى فقه الحديثى
چنان كه گفتيم، روش كلّى ابن بطريق در دو كتابش، روشى اخبارگرايانه است، با اين همه، چند نكته در روش او وجود دارد كه ديده را به سوى خود مىخواند:
نخست آن كه ابن بطريق، در نمونههاى فراوان، مضمون حديث يا تفسيرى خاص از آيهاى را با قرار دادن آن در كنار احاديث ديگر، تثبيت مىكند. براى نمونه، در جايى پس از آن كه وصيّت نمودن رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله را واجب و قطعى مىداند، مىنويسد:
وممّا يدلّ على وجوب الوصيّة ما هو مذكور فى صحيح مسلم.
آن گاه، حديثى را از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله در اين باره، گزارش كرده است.
نمونههاى اين هماهنگى و پشتيبانى مضمون در روش ابن بطريق، به دهها مورد مىرسد.۲ از آن سو، گاه ديدگاه خود يا مضمون برخى احاديث را به وسيله ظاهر آيهاى از قرآن و يا تفسير آن، تحكيم مىسازد. براى نمونه، براى اثبات اين كه ولايت امير مؤمنان عليه السلام از همه واجبات، برتر، ارجمندتر و مهمتر است، به آيه « يَأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ »،۳ استناد مىكند و مىنويسد:
پس ولايت ايشان، در جايگاه نبوّت، جاى مىگيرد؛ زيرا اگر اين ولايت به درستى از جانب خدا و به وسيله پيامبر صلى اللّه عليه و آله به مردم برسد، گواهى به «لا إله الّا اللَّه»، سود مىبخشد و نرساندن اين پيام، همسنگ نرساندن اصلِ رسالت پيامبر صلى اللّه عليه و آله است.۴ نمونههاى اين روش نيز در كتابهاى ابن بطريق، فراوان است.۵
نكته ديگرى كه در روش حديثى وى، شايان درنگ است، بهرهگيرى وى از واژهشناسى و سخنان اديبان عرب در شرح احاديث است. براى نمونه، وى براى اثبات اين كه معناى نخستين و حقيقى «مولى»، در زبان عرب، همان «أولى» است، به سخن ابو عبيده معمّر بن مثنّى، ابن قتيبه، فرّاء، ابو بكر انبارى و مُبرّد، چنگ زده است.۶ البته بايد اعتراف كرد كه استناد به ديدگاههاى اديبان، ظاهراً تنها در مواردى است كه بر سرِ چگونگى معنا كردن يك واژه (براى مثال واژه «مولى» در «حديث غدير»)، در ميان شيعه و سنّى اختلاف وجود دارد؛ ولى بر روى هم، كاربرد آن در كتابهاى ابن بطريق، اندك است.
با اين همه، ابن بطريق از ديدگاههاى واژهشناسانه ابن فارِس در المجمل فى اللغة و جوهرى در الصحاح، در موارد بيشترى بهره گرفته است.۷ در همين چارچوب است كه گاه براى كاوش در باره معناى درست واژهاى در يك حديث، از اشعار شاعران عرب نيز سود مىجويد.۸
1.همان، ص ۱۲۸.
2.براى نمونه، ر. ك: همان، ص ۷، ۲۰۸، ۲۲۳، ۲۲۶، ۲۲۷، ۲۵۳ و...؛ الخصائص، ص ۱۶۷ و ۲۰۱.
3.مائده، آيه ۶۷.
4.خصائص الوحى المبين، ص ۹۰.
5.براى نمونه، ر. ك: العمدة، ص ۸۱، ۱۵۸، ۲۱۸، ۲۱۹، ۲۲۳ و ۴۰۷؛ الخصائص، ص ۹۰، ۱۳۷، ۱۴۵، ۱۵۲ و... .
6.براى همه اين نمونهها، ر. ك: همان، ص ۱۵۸ - ۱۵۹.
7.براى نمونه، ر. ك: الخصائص، ص ۱۰۷ و ۲۰۰؛ العمدة، ص ۴۵، ۲۲۲.
8.براى نمونه، ر. ك: العمدة، ص ۶۰، ۶۷، ۱۱۴، ۱۵۹، ۱۹۷؛ الخصائص، ص ۱۱۴.