كه آن را به باور خود با ديدگاه برخى صوفيانْ هماهنگ دانسته ، چنان ارزيابىاى از نگاه سيّد به دست داده است؛ ولى به بخشهاى ديگر سخنان سيّد، آن چنان كه بايد، توجّه نداشته است.
سه. نقل مطالب غير مستند و ناهماهنگ با رفتار امام حسين عليه السلام
همان نويسنده در بخش ديگرى از سخن خود، تاريخنگارى سيّد در الملهوف را به سختى زير سؤال مىبرد و مىنويسد:
مطالبى كه ابن طاووس نقل كرده تا آن زمان در كتابهاى حديثى شيعه وجود نداشته است و بعد از او در برخى كتابها آمده است. اين گزارشها با رفتار امام در تضادند و اين شخصيت ممتاز معنوى و اخلاقىِ ابن طاووس بود كه موجب شد تا اين مطالب، بدون نقد، مورد قبول شيعيان قرار بگيرد... .۱
اگر برداشت ايشان آن است كه همه گزارشهاى الملهوف، ويژگىهاى ياد شده را دارند، بىگمان، سخنى نادرست است؛ زيرا بسيارى از مطالب و گزارشهاى اين كتاب، اين گونه نيستند و اين نكته بر كسى كه يك بار اين كتاب را به دقت بخواند، روشن است.
امّا اگر مقصود ايشان چند گزارش از ميان دهها گزارش اين كتاب است، بايد گفت كه وجود مطالبى كه به باور ايشان قابل پذيرش نيست، اعتبار اجمالىِ همه كتاب را از ميان نمىبَرَد؛ زيرا علاوه بر اين كه اين نوع نگاه به كتابهاى تاريخى، نگاهى علمى نيست، كمتر كتابى را نيز مىتوان يافت كه كسى با مبناىِ ويژه خود نتواند بر برخى از مطالب آن خرده بگيرد. البته ما با اين ديدگاه ايشان كه شخصيت سيّد، نقشى مهم در گسترش اقبال به كتاب الملهوف داشته است، موافقيم. همچنين ادّعا نمىكنيم كه سيّد از هر نوع اشتباه دور است؛ ولى بايد توجّه داشت كه به صرف وجود برخى روايات كه گهگاه با استبعادهاى شخصى نويسنده،۲ مخدوش نمايانده شده، شايسته نيست اين گونه بنگاريم كه: «چرا ابن طاووس اين همه مطالب ضعيف و بدون سند را روايت كرده است؟».۳اگر تصوّر ايشان از كتاب تاريخى، بويژه تاريخ روايى، آن هم در روزگارى همچون سده هفتم، آن است كه همچون تاريخ الطبرى، همه روايات را با سند تا زمان رخداد، گزارش كند و علاوه بر آن، راويان آن سند نيز همگى از افراد شناخته شده و توثيق شده باشند، بايد اطمينان داشته باشند كه چنين كتابى نه تاكنون نگاشته شده است و نه پس از اين، نگاشته خواهد شد و اساساً روش نگارش و تحليل تاريخى نيز روش سندىِ محض نيست.