نسلهاى پسين، منتقل كند و از اين رهگذر، اسباب ماندگارى قرائن را فراهم سازد. پس ادّعاى اِندراس كامل قرائن - كه به شاهبيت نوشتههاى متأخّران براى تحليل چرايى پيدايش تقسيم چهارگانه بدل گشته است - ، از هيچ رو، پذيرفته نيست. اساساً چگونه مىتوان باور كرد كه نگاشتههاى فقهى بسيارى از ياران امامان عليهم السلام تا روزگار محقّق حلّى (م ۶۷۳ق) بر جاى باشد؛ ولى به ناگاه در زمان علّامه حلّى - كه شاگرد وى به شمار مىآيد - از ميان رفته باشد؟
تذكر
البته معناى اين سخن، نفى از بين رفتن هر گونه قرينه نيست؛ زيرا طبيعى است كه قدما با توجّه به نزديكى روزگارشان به عصر معصومان عليهم السلام به نگاشتهها و اطّلاعاتى دسترس داشتهاند كه طبيعتاً همه آنها به روزگاران پسين نرسيده است؛ ولى نرسيدن بخشى از اين قرائن، آن اندازه مهم و سرنوشتساز نبوده است كه علّامه حلّى و ابن داوود را وادار سازد روش ارزيابى حديث را دگرگون سازند و در اعتبارسنجى روايت، تنها به سند تكيه كنند.
پاسخ يك پرسش
البته شايد اين پرسش در اين جا به ذهن بيايد كه اگر چنين است كه گفتيم، چرا محقّق و علّامه حلّى به هنگام گزارش حديث، به كتابهاى همان راويان مراجعه نمىكنند و روايت را از كتابهاى چهارگانه، روايت مىنمايند؟ پاسخ، چندان دشوار نيست. جامعيت و فراگيرى كتب اربعه، تبويب نسبتاً منظّم و جايگاه والاى نويسندگان آنها و دستيابى آسانتر به نسخههاى آنها، دلايلى كافى براى توجّه بيشتر به آنها بودهاند.
نقد دوم
گفتنى است شيخ بهايى رحمه اللّه در مشرق الشمسين، علاوه بر «از ميان رفتن قرائن»، به نكته ديگرى نيز چونان يكى از عوامل زمينهساز تقسيم چهارگانه، اشاره كردهاند. آن نكته، آميختگى روايتهاى اصول مورد اعتماد ياران امامان عليهم السلام با روايتهاى گرفته شده از كتابهاى ديگر پس از روزگار تدوين نگاشتههاى فراگير حديثى همچون كتابهاى چهارگانه است. ۱
اما اين ادّعا نيز گر چه در باره پارهاى از اصول معتبر درست مىنمايد؛ ولى در باره همه آنان،