و ظاهر صحّت نزد قدما، آن است كه معلوم بوده باشد كه حضرات معصومين عليهم السلام فرمودهاند و اين علم، ايشان را ميسّر بوده است، به واسطه كتب بسيار كه از اصحاب ائمّه به ايشان رسيده بود و لهذا مقيّد به سند نشدهاند... .۱
وى همچنين در شرح ديباچه صدوق بر كتاب من لايحضره الفقيه، همان قرائن ياد شده در سخن شيخ بهايى را با تصريح به نام وى و مشرق الشمسين مىگستراند و شفّافتر مىسازد.۲ سپس در دنباله سخن مىنگارد:
مجملاً چيزهايى كه سبب علم ايشان بود، بسيار بود و چون به واسطه تسلّط سلاطين جور، بسيارى از آن كتب از دست رفته، علماى ما اين اصطلاح را وضع كردند.۳
پس از اين سه تن، بسيارى ديگر از دانشوران اصولى به هنگام توجيه پيدايش اين تقسيم، غالباً همين دو سه عبارت، بويژه سخن شيخ بهايى رحمه اللّه را يادآور مىشوند و به نظر مىرسد آن را چون اصل موضوعه و مسلّم پذيرفتهاند.
نقد اول
امّا براى داورى در مناقشههاى ميان اخباريان و متأخّران، بايسته است اين ادّعا را بازخوانى كنيم. آيا به راستى چنين بود كه قرائن از دست رفت و ما را جز سند نمانْد؟ نخستين پرسش در اين جا، آن است كه آيا قرائن به آنچه شيخ بهايى فرموده است، محدود مىشود؟
آشنايان با تاريخ حديث مىدانند كه پاسخ، «نه» است و البته خودِ شيخ يا شاگرد وى (مجلسى) نيز ادّعاى استقراى تامّ نداشتهاند. امّا پرسش مهمتر، آن است كه اين قرائن (بر پايه تفسير شيخ بهايى از آن) چه زمانى از بين رفته است؟
براى پاسخ به اين پرسش، بايد توجّه داشت كه برجستهترين و گستردهترين عرصه بروز و نمود اين قرائن، نگاشتههاى حديثى بهجا مانده از سدههاى نخست، بويژه سه چهار سده نخست هجرى است؛ زيرا برپايه اين نگاشتههاست كه مىتوان دانست كه آيا حديثى در دو يا چند «اصل» تكرار شده است يا نه؟ آيا حديث در «اصل» يكى از اصحاب اجماع، آمده است يا نه؟ آيا راويان حديث، فراوان بودهاند يا نه؟ و...
در كوتاه سخن، مجال تطبيق آن قرائن و كشف نمونههاى آن، جز همان نگاشتههاى پيشگفته نيست يا دستِ كم آن نگاشتهها، مهمترين منبع براى يافتن مصاديق آن قرائن است. اگر چنين باشد، آن گاه مقطع زمانى از بين رفتن قرائن، بىشك در طول دو سده هفتم و هشتم هجرى (يعنى روزگار شكوفايى و رونق مكتب حديثى حلّه) نخواهد بود؛ زيرا شواهد كافى در دست داريم كه نشان مىدهند بسيارى از نگاشتههاى مهم سدههاى نخست هجرى، در اختيار بزرگان حلّه بوده است.