خوشهچينى كردهاند. براى نمونه، فيروزآبادى صاحب قاموس المحيط، برخى كتابهاى ادبى را از فخر المحقّقين اجازه گرفته و او را با عبارتهاى بلندى ستوده است؛۱ ولى شمار اين دانشمندان، چندان اندك است كه نمىتوان برپايه آن به ارتباطى ميان حوزه شيعى حلّه و اهل سنّت پس از علّامه باور يافت.
۲. افول نسبى روند مقابله با اهل تسنّن
برپايه نگاشتههاى موجود، روند مواجهه و تقابل با اهل تسنّن پس از علّامه تا پايان دوران فعّاليت مكتب حديثى حلّه، به گونهاى قابل توجّه، رو به افول نهاده است. گر چه برخى كتابهاى اين دوره، همچون مختصر البصائر از حسن بن سليمان حلّى (م پس از ۸۰۲ق) يا مشارق أنوار اليقين، از حافظ رجب بُرسى (م پس از ۸۱۳ق) به حوزه مناقب پرداختهاند؛ ولى رسالت نخستين آنها و صبغه غالب اين دو كتاب و هدف آنها، بيان فضائل، مناقب و مقامات امير مؤمنان عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام بوده است، برخلاف كتابى چون الطرائف كه بخش مهمّى از آن به ذكر مثالب اهل تسنّن و بزرگان آنان مىپردازد.
به سخن روشنتر، به نظر مىرسد دانشوران حلّى در اين دوره، به دلايلى - كه اندكى بعد مطالبى در باره آنها خواهيم گفت - سخن را در اين حوزه بيشتر بر بيان فضائل، متمركز كرده و نيازى نديدهاند كه به ناراستىهاى اعتقادى اهل تسنّن، به تفصيل بپردازند. از اين رو، آثار نوشتارى اين دوره - كه هدف اوّليه آنها مبارزه مستقيم با انديشههاى سنى باشد - بسيار اندك است و شايد ناياب باشد. همچنين در اين دوره، مناظرات ميان دانشوران حلّى با سنّيان نيز بسيار اندك است و بر پايه دادههاى موجود، نمونهاى از آن سراغ نداريم.
۳. كاهش توجّه به فقه مقارن
در اين دوره، گر چه توجّه به ديدگاههاى دانشوران سنّى و يادكرد احاديث فقهى سنّيان، همچنان ديده مىشود؛۲ امّا هيچ يك از دانشمندان اين دوره، كتابى مستقل در اين باره ننگاشتهاند.
امّا اين كه چرا روند تعاملها و داد و ستدهاى ميان شيعه و سنّى پس از علّامه رو، به افول نهاد، نكتهاى است كه پاسخ آن با توجّه به چند مسئله، دشوار نخواهد بود:
- نخست آن كه حوزه حديثى حلّه - بر پايه آنچه تاكنون از آن شناختهايم - پس از علّامه حلى، اندك اندك به سوى گونهاى «در خود فرورفتگى» و يا به سخن روشنتر «كاهش ارتباط مستمر و قابل توجّه» با حوزههاى علمى پيرامون خود پيش رفت. يكى از جلوههاى اين پديده، كاهش مناظرهها ميان دانشوران اين مكتب با سنّيان بود. شايد شرايط سياسى - اجتماعى حلّه در دهههاى پايانى سده هشتم - كه پى در پى، ميان حاكمان محلّى يا منطقهاى دست به دست مىگشت و هر از چند گاه، توفان كشمكشها و آشوبها آن را در هم مىنورديد - نيز در دامن زدن بدين پديده، بىاثر نبوده است.
- واكنش جامعه سنّى به فعّاليتهاى علّامه حلّى و بويژه نفوذ چشمگير و گسترده مذهب تشيّع در ايران حتّى در دربار سلطان محمّدخدابنده و ضرب سكّه به نام امامان معصوم عليهم السلام ۳ را نيز در اين جا نبايد بىاهمّيت دانست. شيعه شدن سلطان مغولى، به خودى خود، موضوعى بود كه بر بسيارى از متعصّبان سنّى، گران مىآمد و رسميت يافتن تشيّع نيز بيش از پيش، شهرهاى سنّى نشين را به مخالفت وا داشت.۴
- گسترش چشمگير انديشههاىِ به شدّت ضدّ شيعى ابن تيميّة در شام را نيز نبايد در اين جا از ياد برد. اين انديشهها، كم و بيش در ديگر مراكز علمى آن روز اهل سنّت، همچون بغداد، نيز بازتاب داشت و هوادارانى يافت.۵
همچنان كه شاگردان وى، همچون ابن قيّم جُوزيّة۶ نيز همه تلاش خود را براى گستراندن انديشههاى وى به كار گرفتند. از همين رو، حاكميت يافتن اين انديشهها در منطقه گستردهاى
1.تعليقة أمل الآمل، ص ۲۶۲
2.براى نمونه، ر. ك: التنقيح الرائع، از فاضل مقداد سيورى، دانشور معروف حلّى (م ۸۲۶ق)، ج ۱، ص ۳۹، ۲۷۱؛ ج ۳، ص ۲۷۳؛ ج ۴، ص ۵۱۸ و... المهذّب البارع، از ابن فهد حلّى، آخرين دانشمند برجسته حلّى (م ۸۴۱ق)، ج ۱، ص ۱۸۷؛ ج ۳، ص ۷، ۹۴ و... .
3.تاريخ تشيّع در ايران، ج ۲، ص ۶۵۰ - ۶۶۹.
4.براى آگاهى از اين مخالفتها ر. ك: تاريخ تشيّع در ايران، ج ۲، ص ۶۶۷ - ۶۶۹.
5.سيرة شيخ الإسلام ابن تيميّة، ص ۴۱۵.
6.وى به جهت هوادارى از انديشههاى ابن تيميّة، مدّتى همراه با استادش در قلعهاى در دمشق، زندانى گشت (الذيل على طبقات الحنابلة، ج ۵، ص ۱۷۳). ظاهراً او پس از مرگ استادش، رهبر پيروان ابن تيمية به شمار مىآمد (تسهيل السابلة، ص ۱۱۰۱ - ۱۱۰۲). در باره هوادارىهاى وى از ابن تيميّة، ر. ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج ۴، ص ۴۹۹ - ۵۰۰ (مدخل ابن قيّم).