به هماهنگى حديث ضعيف با برخى «اصول» عمليّه (همچون احتياط و يا برائت)۱ و قرائنى از اين دست، خود را از روايت او بىبهره نگذارد. برخى پژوهشگران نيز از اين نكته، به عنوان نوعى ناسازگارى در روش علّامه ياد كردهاند و آن را پرسشى دانستهاند كه همچنان بايد به دنبال پاسخ آن بود.۲
پنج . تطبيق دوگانه ملاكها در حوزه رجال
علاوه بر تعارض ميان حوزه رجال و فقه، جايگزين شدن عدالت به جاى وثاقت، پيامد ناخوشايند ديگرى را نيز در خود حوزه رجال مكتب حلّه، به بار آورده است. اين پيامد، آن است كه در تطبيق و به كارگيرى يك ملاك و معيار، ناهمگونى و ناسازگارى ديده مىشود. براى نمونه، بر پايه ديدگاه رجالى علّامه، همه راويان فاسد المذهب (حتّى اگر ثقه باشند) بايد در بخش دومْ جاى گيرند؛ امّا وى چند تن از راويانى را كه فاسد المذهب مىدانسته، در بخش نخستْ جاى داده و به ديگر سخن، روايتهاى آنان را پذيرفته است كه عبد اللَّه بن بكير، ۳ حميد بن زياد،۴ على بن الحسن بن فضّال،۵ ابان بن عثمان،۶ از آنها هستند و ابو بصير اسدى را هم بايد در كنار آنان ياد كرد.۷
در باره اين چند تن، معمولاً رجاليان با عبارتهاى تأكيدآميز - كه نشانگر وثاقت و بزرگى شخصيت آنان بوده است - سخن گفتهاند. اكنون پرسش بنيادين، آن است كه از چه رو و برپايه چه ملاكى، تنها اين چند تن از ميان شمارِ فراوان راويان ثقه فاسد المذهب، شايسته آناند كه روايتشان پذيرفته گردد؟ اگر ملاك، صحّت مذهب است، اينان نيز با ديگر فاسد المذهبها نبايد تفاوتى داشته باشند، و اگر ملاك، وثاقت يا حتّى جلالت و عظمت شخصيت راوى است، ديگرانى هم بودهاند كه عظمت شخصيت حديثى آنان، از اين چند تن از هيچ رو كمتر نبوده است.
براى نمونه، آيا شخصيت حديثى و وثاقت ابن عقده، از راويان ياد شده، كمتر بوده است؟ اگر پاسخ منفى است - كه منفى است - چرا علّامه حلّى بايد نام وى را در بخش دوم، ياد كند؟ ۸ همانان كه حميد بن زياد را توثيق كردهاند، شخصيت حديثى استاد او حسن بن محمّد بن سماعه را با عبارتهاى بلندترى ستودهاند۹ و يا عمّار بن موسى را نيز توثيق كردهاند؛۱۰ ولى علّامه حلّى، اين دو را در بخش دوم، ياد كرده است. درست همين سخن در باره تضعيف احمد بن على بن فضّال نيز درست است. در حالى كه كشّى، او را از دانشوران ارجمند مىشمُرَد۱۱ و نجاشى۱۲ و شيخ طوسى، ۱۳ او را ثقه مىدانند، علّامه حلّى، تنها از آن رو كه فَطَحى است، وى را در بخش دوم نام مىبرد،۱۴در حالى كه سخن رجاليان پيش گفته در باره برادر او، على را پذيرفته و او را در بخش نخست، جاى داده است، با آن كه هر دو برادر، فَطَحىاند و هر دو نيز از سوى يك گروه، توثيق شدهاند. تنها براى توجيه اين عملكرد علّامه حلّى، شايد بتوان گفت: ايشان در باره اين چند راوى، پس از آن كه دو كفّه صحّت در مذهب و وثاقت را با يكديگر سنجيده است، به جهت بلندى عبارتهاى رجاليان در باره آنان، نتوانسته است از جنبه «وثاقت» آنها چشم بپوشد و سرانجام به پذيرش حديث آنان، حكم كرده است.۱۵ گو اين كه اين توجيه نيز نمىتواند براى دفع اشكال ياد شده، كافى باشد و اين ناهمگونى، باز هم برجسته مىنمايد.
1.نمونههاى اين گونه تمسّكها را در بررسى انديشههاى دانشوران حلّى، نشان داديم.
2.منتهى المطلب، ج ۱، ص ۶۷ - ۶۸ (مقدّمه استاد بستانى).
3.خلاصة الأقوال، ص ۱۹۵.
4.همان، ص ۳۴۱.
5.همان، ص ۱۱۷.
6.همان، ص ۷۴.
7.همان، ص ۴۱۷. علّامه، گر چه وى را در بخش دوم آورده است؛ ولى تصريح مىكند كه روايتهاى وى، شايسته عمل است.
8.خلاصة الأقوال، ص ۳۲۱ - ۳۲۲.
9.همان، ص ۳۳۳، گر چه او را واقفى متعصبى دانستهاند.
10.همان، ص ۳۸۱.
11.رجال الكشّى، ص ۳۴۵، ش ۶۳۹.
12.رجال النجاشى، ص ۸۰ ، ش ۱۹۴.
13.الفهرست، ص ۶۷، ش ۷۲.
14.خلاصة الأقوال، ص ۳۲۱.
15.از همين زاويه بوده است كه ما تعارض در حوزه رجال را از پيامدهاى جايگزينى عدالت به جاى وثاقت دانسته، آن را در اين بخش، جاى دادهايم.