همسخن مىبودند.
بارى! گذار رجال از دوره پيشينيان (قدما) به روزگار پسينيان (متأخّران)، در نگاه نخست، سامان يافتن و قاعدهمند شدن روش ارزيابى احاديث را در پى داشت. فقيه، براى آن كه بداند روايت فلان راوى، شايسته پذيرش هست يا نه، خلاصة الأقوال را در دست مىگرفت و آن گاه كه نام راوى را در بخش نخست آن مىديد، روايت را مىپذيرفت، و اگر نه، آن را وا مىنهاد؛ ولى در اين ميان، پرسشهاى فروانى بىپاسخ مىمانَد. پرسشهايى كه اگر بدانها پاسخ مىگفتند، بسا كه ارزيابى آنها در باره راوى، دگرگون مىشد؛ مانند اين پرسشها كه:
آيا راوى كتابى قابل اعتماد، داشته است؟
بزرگان سه، چهار سده نخست هجرى، با روايتهاى وى چگونه بر خورد مىكردند؟
آيا نادرستى مذهب، راوى را به دروغگويى وا داشته است ؟
اگر راوى را به غلو متّهم كردهاند، آيا مىتوان آن اتّهام را پذيرفت؟
اينها و جز اينها، پرسشهايى هستند كه از آن روزگار، به دست فراموشى سپرده شدند و چنان كه پيداست، پاسخ به آنها، مىتوانست راوى را از گستره ضعيفان به ميان ثقات برساند.
سه . برجسته شدن معيار «عمل اصحاب» در تعامل با روايات ضعيف
با كنار نهادن روايات همه راويان پيشگفته، روشن مىشود كه دست فقيه از بسيارى از روايات، تهى مىماند و سرانجام كار فقهى و اجتهادى، براى بركشيدن احكام از روايات، در موارد زيادى با بنبست روبهرو مىشود. از همين جاست كه بزرگان اين جريان، در موارد فراوانى به عمل اصحاب، چنگ مىزنند تا بتوانند براى عمل به روايتهاى اين گونه راويان، محمل و توجيهى پذيرفتنى داشته باشند. از اين رو، نقش اين معيار را در هنگام بررسى اين گونه روايات، بسيار پُررنگ مىيابيم.۱