شيعيان، هرگز ادّعا نكردهاند - و هيچ عاقلى را نيز نمىشناسيم كه ادّعا كند - تفسير قرآن را مطلقاً كسى جز امامان عليهم السلام نمىداند؛ زيرا در قرآن شريف، آيات محكمى هست كه تفسير آن را، بدون تأويل به خلافِ ظاهر آن، مىدانى... و امّا آيات داستانهاى قرآن؛ چگونه ممكن است كسى ادّعا كند كه داستانهاى مشروح قرآن را كسى جز امام شيعيان در نمىيابد؟ [همچنين] در باره آيات مربوط به احكام شرعى، شيعيان، چگونه ادّعا دارند كه جز امامشان آنها را در نمىيابد، حال آن كه در كتابهاى خود بدان استناد مىكنند؟ و مىبينى كه شيعيان، در كتابهايشان به قرآن در هر زمينهاى كه احتمال تمسّك بدان باشد، چنگ مىزنند و ادّعا هم ندارند كه اين استناد از امامانشان رسيده است.۱
مىبينيم كه سيّد، نه تنها تفسير غير معصوم عليه السلام را از قرآن، قابل قبول مىداند؛ بلكه آن را روش شيعيان به شمار مىآورد، حال آن كه مىدانيم كه از جمله باورهاى قطعى اخباريان، آن است كه تفسير قرآن، جز از معصوم عليه السلام روا نيست۲ و به ظواهر آيات نيز نمىتوان استناد كرد، جز آن گاه كه تفسير آن از جانب معصومان عليهم السلام بازگو شده باشد.۳
ج - جريان حديثى فقهمحور
خواست ما از اين جريان، مجموعه انديشههاى حديثى فقيهان حلّه است كه بيشتر فعّاليتهاى علمى آنان بر نگارش در دانش فقه و اصول، متمركز گشته و در همه يا بيشتر نگاشتههاى خود، از زاويه فقه به حديث نگريسته و آن را به خدمت فقه در آوردهاند. در يك نگاه كلّى، مىتوان چهرههاى شاخص اين جريان را در سيّد احمد بن طاووس، محقّق حلّى و علّامه حلّى، گزيده كرد، با اين توضيح كه شاگردان علّامه نيز، چه شاگردان مستقيم و چه شاگردان با واسطه او، تقريباً همگى ادامه دهنده راه او در گستره حديث بودهاند و از نگاه اين قلم، از پيروان اين جريان حديثى به شمار مىآيند.
اين جريان با سيّد احمد ابن طاووس و محقّق حلّى به اوج خود نزديك شد. به روزگار اين دو بزرگ، دگرگونىهايى مهم، نسبت به روزگاران پيشين، در گستره ارزيابى راويان و روايات به وقوع