بپذيرد؛ ولى وى جز در اين سه نمونه چنين نكرده است. با اين حال مىتوان اين نمونهها را در كنار شيوه علّامه در كنار نهادن مراسيل يكجا جمع كرد و پذيرفت كه در اين سه نمونه مرسل مفيد و ابن ابى عقيل و صدوق با ديدگاه فقهى علّامه در آن موضوع، هماهنگ بود. علّامه در كنار آن مراسيل، به دلايل ديگرى نيز چنگ زده بود و به ديگر سخن، مرسل اين بزرگواران، تنها يكى از دلايل علّامه بوده است و نه، تنها دليل وى. از اين رو در اين جا هم حديث مرسل، مستقلاًّ مورد نظر نبوده است.
۲. هماهنگى با مذهب يا روايتهاى صحيح
از ديگر نشانههايى كه بر پايه آن، علّامه به روايت ضعيف استناد مىكرد، هماهنگى حديث ضعيف با روايتهاى صحيح يا دلايل اجتهادىِ علّامه بود. آن گاه كه روايت ضعيف با روايت صحيح همسو بود، علّامه آن ضعيف را مىپذيرفت.۱نيز هنگامى كه حديث با دليلى عقلى يا يكى از اصول عمليّه، همراستا بود، باز پذيرش آن از نگاه علّامه روا بود. وى از اين گونه دوم، با نام «مناسبت حديث ضعيف با مذهب» ياد مىكرد.۲
با اين همه بايد اين نكته را افزود كه حديث ضعيف در هر يك از اين دو محك، نقشى يكسان نداشت. آن گاه كه در كنار حديث ضعيف، دست كم يك حديث صحيح در آن موضوع گزارش شده بود، استناد به حديث ضعيف، تنها نوعى پشتيبانى ضعيف بود و نه يارى گرفتن از آن براى اثبات حكم. به ديگر سخن، آن گاه كه «نص» صحيحى، حكمى را فراز مىآورد، هماهنگى حديثى ضعيف با آن «نص استوار»، تنها حديث ضعيف را تقويت مىكرد. در اين جا حديث ضعيف به خودىخود، چندان برجستگى نداشت؛ زيرا بدون آن نيز چنان حكمى ثابت شده بود.
اما آن جا كه دليلى استوار يا روايتى صحيح در آن موضوع فرا چنگ نمىآمد، ناگزير علّامه به روايت ضعيف رو مىآورد و براى پشتيبانى حديث ضعيف، از هماهنگى آن با مذهبْ سخن مىگفت. طبيعى است كه در اين جا روايت ضعيف، جايگاهى برجستهتر از گونه پيشين داشت. استاد بستانى، جايگاه حديث ضعيف در استدلال علّامه را در هر يك از دو اين حالت (هماهنگى با