در اين جا بايد يادآور شويم كه سيّد، يك جا براى روايتى كه در برخى كتابهاى شيعى گزارش شده، اصطلاح «ضعيف» را به كار برده است.۱ از سياق سخن وى پيداست كه صدور آن از معصوم عليه السلام را نيز نمىپذيرفته يا دستِكم در آن، بسيار ترديد داشته است. اين روايت، همان روايت نكوهش ستارهشناسى است كه پيش از اين، از آن سخن گفتيم. سيّد در باره اين روايت، عبارتهايى مانند: «الرواية البعيدة من كلامه الباهر للعقول»۲يا «بطلان ظاهر هذه الرواية»۳ دارد كه برداشت ما را تقويت مىكند سيّد براى نقد اين روايت نيز اين ملاكها را به كار گرفته است:
- مخالفت حديث با برخى احكام فقهى قطعى؛۴
- ناسازگارى حديث با مبناى پذيرفته شده سيّد در باره آن موضوع (در اين جا نجوم)؛
- ناسازگارى با مضمون برخى روايتهاى ديگر.۵امّا در باره دو ملاك واپسين، بايد گوشزد كنيم كه روى همرفته آنچه از روش سيّد در نقد روايات و مقايسه روش او در برخورد با روايتهاى شيعى و سنّى به نظر نگارنده مىآيد، آن است كه اين دو ملاك، در گستره شيعه، كلّيت ندارد. به ديگر سخن، دور مىنمايد كه سيّد، هر جا روايتى شيعى با اين دو ملاك ناسازگار بوده است، آن را ضعيف (به معناى نخست) به شمار مىآورده است. شاهد اين سخن، روايتهايى شيعى است كه با مضمون برخى روايتهاى ديگر،۶ كاملاً ناسازگار است؛ ولى سيّد به نقد آنها نمىپردازد.۷
از اين رو، مناسبتر است اين دو ملاك را در گستره روايتهاى شيعى، جزو دسته دوم عوامل تضعيف بهشمار آوريم؛ ولى در گستره روايتهاى سنّى، آن را در شمارِ دسته نخست، ياد كنيم.۸
ب - عواملى كه ضعف حديث (به معناى دوم) را در پى مىآورد.
از چند نمونه كه سيّد در آنها، حجيّت يك روايت (نه صدور آنها) را نپذيرفته است، مىتوان اين گونه برداشت كرد كه از ديد سيّد، تقيّهاى بودن روايت،۹ سبب خدشهدار شدن حجيّت احاديث مىگردد.
در اين جا بايد نكته ديگرى را نيز گوشزد كرد. سيّد، در مواردى براى مخدوش نشان دادن استدلال به برخى احاديث، به جهت ارسال يا شاذ بودن يا نداشتن سند، بر آنها خُرده گرفته است. اين ملاكها، گر چه در نگاه نخست، به صدور حديث (نه به جهت صدور)، خدشه مىزند؛ ولى اگر به سياق سخن سيّد در هنگام به كار گيرى اين ملاكها در باره برخى روايات توجّه كنيم، در مىيابيم كه وى با وجود ذكر اين خدشهها، صادر نشدن آن احاديث را برنمىتابيده يا دستِ كم، علاقهاى نداشته است كه صدور آنها را هم خدشهدار سازد.
به ديگر سخن، هدف وى در آن هنگام، تنها آن بود كه بهگونهاى اين روايات را از گردونه حجّيت خارج سازد، نه آن كه اصل صدور آنها را هم زير سؤال ببرد. آنچه كه اين برداشت را مىتواند تقويت كند، آن است كه وى براى نمونه، شاذ بودن برخى احاديث را - چنان كه پس از اين خواهيم خواند - بهگونهاى تفسير مىكند كه با صدور حديث، ناسازگار نيست. شاهد ديگرى كه مىتواند موضوع را در اين جا اندكى روشنتر سازد، آن است كه اين سه نوع خدشه، تنها به هنگام ترجيح روايتى بر روايت ديگر، مطرح شده است - چنان كه در بحث ترجيح، خواهيم ديد - و در ترجيح دو سوى تعارض، قاعدتاً صدور هر دو طرف، مفروض است و آن گاه، سخن از جهت صدور و يا ترجيح دادن يك طرف به ميان مىآيد. لذا اين سه گونه خدشه، شايد در نگاه رايج به خدشه در صدور حديث مربوط باشد؛ ولى در انديشه سيّد، ظاهراً براى زير سؤال بردن حجّيت احاديث، آن هم در مقام تعارض، به كار مىرفته و با صدور حديث، منافاتى نداشته است.
1.فرج المهموم، ص ۵۹.
2.همان، ص ۵۸.
3.همان، ص ۵۹.
4.همان، ص ۵۸ .
5.و يا برخى مبانى - كه به گمان بسيار، سيّد نيز مانند بسيارى از دانشوران شيعى بدان باور داشته است، مانند اين كه پدران پيامبران و نياكان آنان هرگز بتپرست نبودهاند - ناهماهنگ است.
6.مانند روايتى كه پدر حضرت ابراهيم عليه السلام و نه عموى ايشان را بتپرست مىشناساند (فرج المهموم، ص ۲۴ - ۲۵ و ۸۹ ) .
7.بر روى هم، چنان مىنمايد كه سيّد در ضعيف خواندن روايتهاى سنّى (به معناى نخست)، جرئت بيشترى داشته است؛ امّا با روايتهاى شيعى - كه از نگاه ما با برخى مبانى، ناسازگار است - يا محتاطانه برخورد مىكند يا به هر دليل، از كنار آنها با سكوت مىگذرد.
8.شايد بتوان از سياق سخن سيّد، اين گونه فهميد كه حتى احتمال تقيهاى بودن روايت نيز همانند علم به تقيهاى بودن، سبب ضعف حجيّت روايت مىشود.