آنها موافق بودهايم. نگارنده، ديدگاه خود را در باره پارهاى از انديشمندان يا نگاشتههايشان در لا به لاى مطالب ديگر فصلهاى كتاب، آورده است . بنا بر اين، مطالعه فصلهاى بعد براى دستيابى به ارزيابى همهجانبه و كلّى، ضرورى است. ضمناً ناگفته نبايد گذاشت كه ديدگاههاى مطرح در كتاب (چه از انديشمندان نقل شده باشند و چه برداشت و تحليل اين جانب باشند)، لزوماً ديدگاه پژوهشكده علوم و معارف حديث نيستند.
فصل پنجم: جريانهاى حديثى در مكتب حلّه
در اين فصل، تلاش داشتهايم مفرداتى را كه در فصل پيشين گزارش كرديم، از منظر جريانشناسى، ارزيابى كنيم. يعنى انديشههاى مشترك و مشابه ميان دانشوران را رديابى و شناسايى كنيم و آن افراد را در يك جريان فكرى جاى دهيم. نكتهاى كه در اين جا گفتنى است، آن كه در اين بخش، از ابن بطريق، ورّام بن ابى فراس و سيّد فخّار موسوى، سخنى به ميان نيامده است. اين، از آن روست كه نگاشتههاى بهجا مانده از اين سه تن، در سه حوزه كاملاً جداگانه به رشته تحرير در آمده است و از همين رو، نتوانستهايم انديشههاى حديثى شايان ذكر و مشتركى ميان اين سه دانشور بيابيم. گر چه مىتوان اين سه تن را با توجّه به صبغه حديثگرايىشان به جريان حديثمحور، نزديك دانست. ما نيز به همين جهت، در يك فصل و در كنار سيّد على بن طاووس از آنها ياد كردهايم. براى نمونه مىتوان گفت مناقبنگارى ابن بطريق، به مناقبنگارى سيّد على بن طاووس، و روش تاريخپژوهى سيّد فخّار به روش برخورد سيّد با روايتهاى تاريخى، بسيار نزديك است. همچنين تحليلهاى سيّد از روايات اخلاقى، با كتاب ورّام، همانندىهايى قابل توجّه دارد.
فصل ششم: مكتب حديثى حلّه و ارتباط آن با اهل سنّت
اين فصل و فصل پس از آن را در حقيقت، مىتوان نگاه از بيرون به مكتب حلّه به شمار آورد. آنچه در باره اين فصل شايان ذكر است، آن كه شايد در نگاه نخست، اختصاص فصل جداگانه براى موضوع تعامل مكتب حلّه با اهل سنّت با توجّه به حجم اندك آن، چندان موجّه ننمايد. اين تصوّر تا اندازهاى درست است؛ ولى از آن جا كه اين موضوع، زيرمجموعه هيچ يك از موضوعات مطرح شده در فصلهاى ديگر نبود و از سوى ديگر، ناديده گرفتن آن نيز سبب پنهان ماندن برخى ابعاد فعّاليتهاى حديثى دانشوران حلّه مىگشت، به ناچار علىرغم حجم نسبتاً كم مطالب، فصل جداگانهاى را براى آن در نظر گرفتيم.