درستى اعتقاد آنها باور داشتهاند. شايد از همين روست كه سيّد، با وجود آن كه هم خود، على بن الحسن بن فضّال را ستوده، و هم ستايش وى را از زبان شيخ طوسى رحمه اللّه بازگو مىكند؛ ولى در هيچ جا از نگاشتههاى موجودش براى وى، اين عبارت را به كار نبرده است.
۳. شايد يكى از دليلهايى كه مىتواند به كار گرفتن اين عبارت را در سخن سيّد در باره اين راويان توجيه كند، آن باشد كه سيّد در تحليل شخصيت حديثى اين راويان، به بررسى نگاشتههاى آنان، بيشتر از سخن رجاليان اهميّت مىداده است. به ديگر سخن، وى آن گاه كه نگاشتههاى موجود اين راويان را بررسى مىكرد و در آنها روايتى كه با بنيادهاى اعتقادى يا باورهاى شيعى او در ستيز باشد، مشاهده نمىكرد و يا حتّى مىديد كه درونمايه آن روايتها آموزنده نيز هست و به رشد اخلاقى و معنوى انسان، كمك مىكند، و از سوى ديگر، برخى شيعيان نگاشتههاى آنان را نقل كردهاند و آنان نيز از بسيارى راويان شيعى، روايت كردهاند و جز سخن رجاليان، نشانهاى حاكى از فساد مذهب آنان در دست نيست، به آن راويان اعتماد مىكرد و به نگاشتههاى آنان، دل مىسپرد و از آنان گزارش مىكرد و دليلى نمىديد كه نويسندگان چنين كتابهايى را دستِ كم با اين گونه عبارات نستايد.
چيزى كه مىتواند گواه اين برداشت باشد، آن است كه سيّد، چندين بار از كتابهاى «توحيد مفضّل و الإهليلجة ى وى، سخن گفته و آنها را ستوده است و در جايى، فرزندش را به ژرفنگرى در آن، فرا مىخواند.۱سيّد، شايسته مىداند كه مسافر، اين دو كتاب را به همراه داشته باشد تا دل و جان او را نوازش دهد.۲نمونه ديگرى را سراغ نداريم كه سيّد، كتابى حديثى را اين گونه ستوده باشد.
۴. توجيه ديگرى كه مىتواند در پسِ اين ديدگاه سيّد نهفته باشد، آن است كه وى - چنان كه پيش از اين گذشت - در نسبت دادن فساد عقيده به راويان، بسيار محتاط بود و به آسانى، بدان اقدام نمىكرد؛ چه، بر آن بود كه تنها كسى كه از جانب خداوند - كه به درون وجود آدمى آگاه است - سخن مىگويد، مىتواند به كژىِ باور در ديگران، از جمله راوى، پى ببرد و روشن است كه جز امام عليه السلام كسى نمىتواند چنين باشد. البته راه آگاهى يافتن ما از سخن امام نيز بايد يقينآور باشد.۳