اگر بخواهيم اين سخن را تأييد کنيم، ميتوانيم به موارد ديگري از اين دست قرائن، استناد کنيم. براي نمونه، اسماعيل بن علي بن اسحاق نوبخت (م ۳۱۱ ق) که از متکلّمان شيعه در بغداد بود، هم کتابي اصولي (در عموم و خصوص)، نوشته بود و هم کتابي در ردّ اجتهاد (به نام النقض علي عيسي بن ابان في الاجتهاد). ۱برآيند دو گزاره، اين است که او خود، اهل اجتهاد بوده؛ ولي با اجتهاد اهل سنت مخالفت کرده است. ۲قرينه ديگر، اين که متکلّمي به نام علي بن احمد کوفي (م ۳۵۲ ق) نيز کتابي با عنوان الردّ علي أصحاب الإجتهاد في الأحکام نوشته بود. ۳همچنين، شيخ مفيد (۳۳۶ ـ ۴۱۳ ق) در نقد استادش ابن جنيد که قائل به قياس بود، کتابي با نام النقض علي ابن الجنيد في اجتهاد الرأي نوشت. ۴
توضيحْ اين که متکلّمان و کساني چون سيد مرتضي و شيخ طوسي، خود، اهل استدلال عقلي بودهاند. پس ردّ اجتهاد، از سوي آنان، ناظر به اصطلاح رايج ميان اهل سنت است؛ ۵يعني همان «اجتهاد رأي» که اهل بيت نيز آن را بسيار نکوهيدهاند. ۶
ولي آيا ميتوان مواضع چنين کساني را که رويکردي مشخص داشتهاند، قرينهاي براي يافتن نظر اصحاب حديث بگيريم و بگوييم: منظور محدّثان نيز از ردّ اجتهاد، همين اصطلاح اهل سنت است؟ از يک سو، تعابير آنان کلّي است و صراحتي در اجتهاد به اصطلاح اهل سنت ندارد و قرينهاي هم نداريم که آن را مقيّد به چنين اجتهادي کند. از سوي ديگر، در بسياري از تعابير آنان واژه «اجتهاد» نيست تا حمل بر «اجتهاد الرأي» شود؛ بلکه از واژگاني استفاده کردهاند
1.رجال النجاشي، ج ۳۲، ش ۶۸؛ الفهرست، ج ۴۹، ش ۳۶. البته محمّد امين استرآبادي، براي تأييد ديدگاه خود، به اين کتاب استشهاد کرده است ( الفوائد المدنية، ص ۱۲۲).
2.البته روشن است که نميتوان او را همزمان، موافق و مخالف اجتهاد دانست. ولي اگر او پس از چندي، تغيير موضع داده باشد، ايرادي ندارد که اجتهاد را در هر دو کتاب، به يک معنا بگيريم.
3.رجال النجاشي، ص ۲۶۵، ش ۶۹۱؛ تأسيس الشيعة، ص ۳۰۱ ـ ۳۰۲؛ الذريعة، ج ۱۰، ص ۱۸۴، ش ۴۱۵.
4.المسائل السروية (سلسلة مؤلَّفات الشيخ المفيد، ج ۷)، ص ۷۳.
5.يعني همان قياس، استحسان، رأي، ذوق و فکر شخصي ( العدة في اُصول الفقه، ج ۱، ص ۹ ـ ۱۰).
6.وسائل الشيعة، ج ۱۸، ص ۲۰ (صفات القاضي، باب ۶).