علّيت ميان آن دو را به ذهن ميرسانَد. بر اساس آنچه گذشت، اين هر دو جريان، ريشهها و عوامل مشترک يا مشابه نيز داشتهاند؛ و حتي بر اساس آنچه در باب ساختار گفتمان خواهد آمد، هر گفتماني همواره در داد و ستد با گفتمانهاي مجاور خويش است. پس تأثيرپذيريشان از يکديگر، فيالجمله محتمل و حتي قطعي است. همچنين، تأثيرپذيريِ يک فرد نيز کاملاً عادي است؛ ولي اين، غير از تأثير عميق جرياني در يک گفتمان، بر پيدايش همان جريان در گفتمانِ ديگري است.
همانند آنچه در باره ابن ابي جمهور و رابطهاش با مکتب اخباري گذشت، در باره پيروان او در مسلک شيخي نيز گفته شده است. البته در اين جا به عکس آن جا، پيداييِ مسلک شيخيه را متأثّر از انديشه اخباريگري دانستهاند. ۱با توجه به قرائن، چنين سخناني پذيرفته نيست؛ ولي همان گونه که در باره سلفيگري گذشت، شيخيه و اخباريگري را نيز از اين رو که همزمان، در يک بستر تاريخي، و در شرايطي نسبتاً يکسان پديد آمدهاند، ميتوان مرتبط دانست و علاوه بر تأثيرات متقابل هر يک بر ديگري، جريانهاي مشابه آن دو را بررسي کرد.
ديدگاهي ديگر
در دوران صفويه، حکومتهاي غربي روابط خود را با جوامع شيعه بهويژه ايران افزايش داده بودند؛ هرچند که در آغاز، با نيتي کاملاً کينهتوزانه همراه بود. ۲پس علاوه بر جامعه اهل سنّت، جوامع اروپايي نيز در مجاورت شيعيان بودند و همين، ميتوانست زمينهساز کنشها و واکنشهاي متقابل هر يک بر ديگري گردد. ۳از آن جا که اروپا در اين دوره، شاهد پيدايش فلسفه حسّي بود، برخي بعيد ندانستهاند که همين رويکرد غربي، زمينهساز پيدايش اخباريگري در عالم اسلام باشد. ۴توضيحْ اين که اين نگرش در علوم، فقط به تجربه بسنده ميکرد و از آن رو همانند نگرش اخباريان پنداشته شده که احکام عقلي غير مستند به حسّ را باطل ميدانست.
1.دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج ۷، «اخباريان»، احسان قيصري.
2.ر.ک: ايران در چهار کهکشان ارتباطي، محسنيان راد.
3.آغاز شناخت اروپاييان از اسلام شيعي، دقيقاً در همين دوره بوده است.
4.خردورزي و دينباوري، احمدحسين شريفي و حسن يوسفيان، ص ۶۱.