ثانياً: اصوليان نيز ديگر نميتوانند اعتماد نداشتن قدما به چند حديث خاص را دستآويزي براي بطلان ادعاي اخباريان بسازند. پس همه مواردي که پيشينيان در اعتبار حديثي خاص، به تصريح يا در مقام عمل و فتوا، تشکيک کردهاند، دليل بر اين نيست که اين اصول، نزد آنان معتبر نبوده و سخن اخباريان ادعايي گزاف است.
۲. قطعي نبودن اصول، نزد صاحبان کتب اربعه
مرحوم کليني، شيخ صدوق و شيخ طوسي، که خودشان کتب اربعه را پديد آوردند، همه احاديث موجود در اصول اربعمأه را قطعي الصدور نميدانستند. آنان گاهي در احاديث يکديگر و حتي در حديثي که خود نقل کردهاند، خرده ميگيرند و در صحّتش مناقشه ميکنند. روشن است که اگر روايات اصول چهارصدگانه را ـ که منبع اصلي همه آنان بوده ـ صحيح ميدانستند و به صدور آنها از معصومان قطع داشتند، جايز نبود که در سند حديثي مناقشه کنند که از همان اصول گرفته شده است. به علاوه، وقتي بزرگاني چون طوسي و مفيد که نزديک به زمان تأليف اصول بودهاند، احاديث آنها را قطعي نميدانستند و براي اطمينان از صحّت حديث، تنها به اين اکتفا نميکردند که در يکي از اصول مشهور يا کتب اربعه نقل شده است؛ ۱پس ما چگونه ميتوانيم به قطع برسيم؟ چگونه ميتوان همه احاديث کتابي را صحيح دانست که خود مؤلف، عملاً در صحّت برخي از آنها خدشه کرده است؟ ۲
نمونه چنين مناقشهاي را در موارد متعدّدي از تهذيب الأحکام و الإستبصار ميتوان ديد که شيخ طوسي در روايات کتاب من لا يحضره الفقيه و يا الکافي، مناقشه کرده و آن را ضعيف خوانده است. ۳شيخ صدوق نيز در چندين جاي کتاب من لا يحضره
1.براي نمونه، شيخ صدوق در باب ميراث مجوسي ميگويد: «من به روايتي که فقط سکوني نقل کند، فتوا نميدهم» ( کتاب من لايحضره الفقيه، ج ۴، ص ۲۴۹ ذيل حديث ۸۰۴). اين در حالي است که سکوني صاحب اصل بوده است ( الرسائل الاصولية، ص ۱۸۹).
2.معجم رجال الحديث، ج ۱، ص ۲۶ ـ ۳۴؛ الوافية في اُصول الفقه، ص ۲۷۱.
3.الإستبصار، ج ۲، ص ۷۶، ذيل حديث ۲۳۱ و ج ۳، ص ۲۶۱، ذيل حديث ۹۳۵؛ تهذيب الأحکام، ج ۹، ص ۴۰، ذيل حديث ۱۷۰ و ج ۴، ص ۱۶۹ ـ ۱۷۶؛ الکافي، ج ۴، ص ۷۸، باب نادر، ح ۱ ـ ۳؛ کتاب من لايحضره الفقيه، ج ۲، ص ۱۱۱، ذيل حديث ۴۷۴ و ج ۴، ص ۱۵۱، ذيل حديث ۵۲۴ و ص ۱۶۵، ذيل حديث ۵۷۸.