۶۰۹۰.امام هادى عليه السلامـ در بخشى از رساله خود در ردّ اهل جبر و تفويض ، و اثبات عدل [الهى] و امرِ بين دو امر ـ: ما در اين باره از سخن صادق عليه السلام آغاز مى كنيم: «نه جبر است و نه تفويض ؛ ليكن جايگاهى بين دو جايگاه است و آن، درستى آفرينش [انسان] ، و باز بودن راه [و نبود موانع] ، و داشتن فرصت و داشتن توشه (مثل باركش) ، و عاملى است كه فاعل را بر انجام دادن كار برانگيزاند» . پس اين امور ، پنج تاست كه صادق عليه السلام مجموعه فضيلت ها را با آنها گرد آورده است . پس هر گاه بنده يكى از آنها را نداشته باشد، به همان ميزان فاعل در انجام كار با مانع مواجه مى گردد .
و صادق عليه السلام به اساس آنچه شناخت آن بر مردم لازم است ، خبر داده و قرآن نيز در تصديق آن، سخن گفته است و محكماتِ آيات فرستاده خدا، به آن گواهى مى دهند ؛ چرا كه پيامبر خدا و خاندان او عليهم السلام از سخن خدا تجاوز نمى كنند و سخنان ايشان، در چارچوب قرآن است . پس هر گاه روايات معتبرى [از ما به دست شما ]رسيد و شاهدهاى آنها از قرآن يافت شد و قرآن، موافق آنها و دليل بر آنها بود ، پيروى از آنها واجب مى گردد كه جز اهل عناد، از آن تجاوز نمى كنند ... و وقتى ما در پى تحقيق آنچه صادق عليه السلام درباره جايگاه بين دو مقام و انكار جبر و تفويض فرموده، برآمديم ، قرآن را چنين يافتيم كه بر [صدق] او شهادت مى دهد و سخن او را در اين باره تصديق مى كند . خبرى هم كه از او وارد شده و با اين سخن موافق است ، اين است كه از صادق عليه السلام چنين پرسش شده است كه : آيا خداوند، بندگان را بر انجام دادن گناهان، وا دار كرده است؟ و صادق عليه السلام پاسخ فرمود: «خدا دادگرتر از آن است» . به او گفته شد: آيا امور را به آنان واگذار نموده است؟ فرمود: «خدا عزّتمندتر، و بر آنان چيره تر از آن است».
از او روايت شده كه فرمود: «مردم درباره قَدَر، بر سه گونه اند: كسى مى گويد كه كار به خودِ او واگذار شده است . چنين كسى در حقيقت، خدا را در پادشاهى اش سبُك مى شمرد و اهل هلاكت است. كسى هم مى گويد كه خداوند عز و جل بندگان را بر انجام دادن گناهان، وادار نموده و آنان را به چيزى كه در توانشان نيست ، موظّف كرده است. چنين كسى در حقيقت، خدا را در داورى اش ستمگر دانسته و اهل هلاكت است . و كسى هم قائل است كه خداوند، بندگان را به اندازه توانشان موظّف نموده و به چيزى كه در توانشان نيست ، موظّف نكرده است. چنين كسى هر گاه نيكى كند، خدا را مى ستايد و هر گاه بدى كند، از خدا آمرزش مى خواهد و او ، مسلمان بالغ [و رسيده ]است» .
آن گاه [صادق عليه السلام ] خبر داد كه هر كس از جبر و تفويض پيروى كند و به آن دو نزديك گردد ، در مسير مخالف حق است. همانا جبر را توضيح دادم، كه هر كس به آن معتقد گردد ، با خطا همراه مى شود و هر كس از تفويضْ پيروى كند، با باطل همراه مى شود . بنا بر اين ، جايگاه بين دو مقام ، ميان جبر و تفويض قرار مى گيرد.
سپس فرمود: «من براى هر يك از اينها مثالى مى زنم كه معنا را به [ذهن ]جوينده نزديك نمايد و بحث را براى او آسان كند و محكمات آيات قرآن به آن گواهى دهند و دانشمندان ، آن را تصديق كنند ، و البته توفيق و مصون ماندن [از خطا]، به دست خداست.
امّا جبر كه هر كس بِدان معتقد شود ، خطا با او همراه مى گردد ، سخن كسى است كه مى گويد: خداوند عز و جل بندگان را به انجام دادن گناهان وا داشته و بر پايه آنها كيفرشان مى دهد . هر كس به اين سخن قائل باشد ، در حقيقت، خدا را در داورى اش ستمگر دانسته و اين سخن خدا را تكذيب و انكار نموده است: «و پروردگار تو، به هيچ كس ستم روا نمى دارد» .
و [نيز] اين سخن او را : «اين [ عقوبت ] ، به خاطر كردار پيشين شماست، [ و گر نه ]خداوند هرگز نسبت به بندگان [ خود ]، بيدادگر نيست» .
و اين سخن او را : «خدا به هيچ وجه به مردم، ستم نمى كند؛ ليكن مردم، خود بر خويشتن ستم مى كنند» .
و نيز آيه هاى بسيارى كه در اين باره است .
پس ، هر كه بگويد كه به انجام دادن گناهان وادار شده ، در حقيقت، گناهش را به خدا حواله كرده و در كيفر دادن ، خدا را ستمگر دانسته است ، و هر كس خدا را ستمگر بداند، قطعاً ، قرآن را تكذيب نموده است و هر كس قرآن را تكذيب نمايد ، بى ترديد به اتّفاق امّت اسلام، كفر پيشه كرده است.
مَثَل قائل اين سخن ، مَثَل كسى است كه غلامى دارد و آن غلام، نه مالك خودش است و نه متاع دنيوى دارد و مولاى او هم اين را مى داند. آن گاه به او امر مى كند كه به بازار برود و خواسته وى را تهيّه كند ؛ ولى پولى در اختيار او قرار نمى دهد كه خواسته اش را با آن فراهم نمايد . صاحب غلام مى داند كه مطلوب او ، در بازار نگهبانى دارد و كسى نمى تواند آن را از او بگيرد ، مگر اين كه پول دلخواه او را به وى بدهد . [نيز ]صاحب اين غلام ، خودش را به دادگرى و انصاف و آشكار نمودن حكمت و نفى ستم توصيف كرده و غلامش را تهديد نموده كه اگر خواسته او را تأمين نكند، با وجود آگاهى اش از نگهبانى كه او را از تهيّه مطلوبش باز مى دارد، او را كيفر خواهد كرد ، در حالى كه مى داند غلام، پول آن را ندارد و خود نيز آن پول را در اختيار او قرار نداده است.
وقتى غلام به بازار مى رود و مى خواهد خواسته مولا را تهيّه كند ، نگهبانى را بر آن مى يابد كه غلام مانع گرفتن ، بدون پرداخت پول، مى شود؛ ولى غلام پول آن را ندارد . غلام، نااميد به سوى مولايش باز مى گردد، بدون اين كه خواسته او را تأمين كرده باشد . مولايش از كار او خشمگين مى شود و او را كيفر مى دهد . آيا دادگرى و داورى اش اقتضا نمى كند كه او را كيفر ندهد، در حالى كه مى دانست غلامش از مال دنيا چيزى ندارد و پول خواسته اش را هم در اختيار او ننهاده بود؟ پس اگر او را كيفر دهد ، از روى ستم و تجاوز، او را كيفر داده و آن دادگرى و حكمت و انصافى را كه براى خود توصيف كرده بود ، باطل نموده است ، و اگر او را كيفر ندهد ، خود را درباره تهديدش، آن هنگام كه غلامش را به دروغ و ستم ـ كه نافى دادگرى و حكمت اند ـ تهديد كرد، دروغگو نموده است. خداوند، بسيار والاتر از آن است كه آنان قائل اند.
پس هر كس به جبر يا آنچه به جبر بازمى گردد ، معتقد باشد ، در حقيقت، خدا را ستمگر دانسته و به او نسبت ستم و تجاوز داده است ؛ چرا كه [براساس اعتقادش، خدا ]كيفر كسى كه او را وادار به كارى كرده است ، واجب كرده است . و هر كس بگويد كه خداوند، بندگان را [به گناه] وادار ساخته است ، در حقيقت و بر اساس اين سخن او ، واجب مى داند كه خداوند، كيفر را از آنان باز دارد و هر كس پنداشت كه خداوند، كيفر را از گنهكاران باز مى دارد ، به يقين، خداوند را در تهديدش تكذيب نموده است ، آن جا كه مى فرمايد: «آرى، كسى كه بدى به دست آورد و گناهش او را در ميان گيرد، پس چنين كسانى اهل آتش اند، و در آن، ماندگار خواهند بود» .
و [نيز] اين سخن خدا را [تكذيب نموده است]: «در حقيقت، كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مى برند و به زودى، در آتشى فروزان در مى آيند» .
و [نيز] اين سخن خدا را : «به زودى، كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيده اند، در آتشى [ سوزان ]در مى آوريم كه هر چه پوستشان بريان گردد، پوست هاى ديگرى در جاى آن مى نهيم تا عذاب را بچشند. آرى، خداوند، تواناى حكيم است» .
و نيز آيه هاى بسيارِ مربوط به اين بحث ، درباره كسى كه تهديد خدا را تكذيب نمود و با تكذيب يك آيه از كتاب خدا كافر شد و چنين كسى، در زمره كسانى است كه خداوند درباره شان فرمود: «آيا شما به پاره اى از كتاب [ تورات ]ايمان مى آوريد و به پاره اى كفر مى ورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود و روز رستاخيز، ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز مى برند، و خداوند از آنچه مى كنيد، غافل نيست» .
بلكه ما مى گوييم : خداوند عز و جل بندگان را بر پايه كارهايشان و به مقدار توانمندى اى كه در اختيارشان نهاده ، مجازات و كيفر مى كند . پس، آنان را به همان مقدار، امر و نهى نموده و كتابش چنين سخن گفته است: «هر كس نيكى اى بياورد، ده برابرِ آن [، پاداش ]خواهد داشت و هر كس بدى اى بياورد، جز مانند آن، جزا نمى شود و بر آنان ستم نمى رود» .
و [نيز] خداوند ـ كه يادش گرامى باد ـ فرمود : «روزى كه هر كسى آنچه نيكى آورده و آنچه بدى مرتكب شده، حاضرشده مى يابد، آرزو مى كند كه كاش ميان او و آن [ كارهاى بد ]، فاصله اى دور بود، و خداوند، شما را از [ كيفر ]خود مى ترساند» .
و [نيز] فرمود : «امروز، هر كسى به موجب آنچه انجام داده است، كيفر مى يابد. امروز، ستمى نيست» .
اينها آيات مُحكمى هستند كه جبر و معتقد به آن را رد مى كنند و همانند آنها در قرآن، بسيار است» . به همين مقدار اكتفا كرديم تا نامه طولانى نشود و توفيق، در دست خداست .
امّا تفويض كه صادق عليه السلام آن را باطل دانست و كسى را كه آن را بپذيرد و از آن پيروى كند، تخطئه نمود، اين گفته قائل است كه :
خداوند ـ كه يادش گرامى باد ـ اختيار امر و نهيش را به بندگان وا گذاشته و رهايشان نموده است . و در اين باره براى كسى كه در پى روشن كردن مطلب و باريك بينى درباره آن است ، سخن دقيقى مطرح است . امامانِ هدايت يافته خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله نظرشان اين است كه: اگر خدا بندگان را بيهوده به خودشان وا گذاشته باشد ، لازمه اش اين است كه او از هر چه آنان اختيار مى كنند ، خشنود باشد و در برابر ، آنان نيز از او پاداش بخواهند ، و هر چه جنايت مى كنند ، برايشان كيفرى نباشد ، در صورتى كه واقعاً رها شده باشند . بازگشت اين سخن ، به دو معناست :
يا اين كه بندگان دست به دست هم مى دهند تا خدا را ملزم كنند كه به ناچار ، نظر اختيارى آنان را ـ چه نپسندد و چه بپسندد ـ بپذيرند ، كه لازمه آن ، ناتوانى خداست ، يا اين كه خداوند عز و جل از به مُلزم ساختن آنان با امر و نهى ، بر اطاعت خواستش ـ چه نپسندند و چه بپسندند ـ ناتوان بوده و از اين رو، امر و نهيش را به آنان وا گذاشته است و آن دو را بر اساس خواسته آنها به اجرا در مى آورد ( ؛ چرا كه از بندگىِ آنان بر طبق اراده اش ناتوان است) و [بر اين اساس، انتخاب] كفر و ايمان را در اختيار خود آنان قرار داده است .
مَثَل قائل به اين سخن ، مَثَل كسى است كه غلامى را خريده تا به خدمت بگيرد تا برترى ولايت خويش را به او بفهماند و او را به پذيرش امر و نهى خويش، وا دارد ، و صاحب غلام، ادّعا مى كند كه چيره و شكست ناپذير و استواركار است . آن گاه غلامش را امر و نهى نموده و به او براى پيروى امرش، پاداش بزرگ وعده داده و به خاطر نافرمانى اش به كيفرى دردمندانه تهديدش كرده و غلام با خواست صاحبش، مخالفت ورزيده و به امر و نهيش ملتزم نشده باشد، يعنى درباره هر كارى كه [مولا] به او امر كرده و درباره هر كارى كه او را از آن باز داشته، بر طبق خواست مولا انجام وظيفه نكرده باشد؛ بلكه از خواسته خودش پيروى كرده باشد و [فرض، اين است كه ]مولا از باز گرداندن او به تحت امر و نهى خويش و وادار ساختن به اراده اش ناتوان است . از اين رو، اختيار امر و نهيش را به خودِ غلام وا گذاشته و از هر چيزى كه غلام بر اساس خواست خودش و نه خواست صاحبش انجام داده ، خشنود است . او غلام را در پى انجام دادن برخى خواسته هايش مى فرستد و خواسته را به او اعلام مى كند ؛ امّا او بر خلاف مولايش ميل و خواسته خود را دنبال مى نمايد و وقتى به سوى مولايش باز مى گردد ، مولا مى بيند كه بر خلاف آنچه به او مأموريت داده ، عمل كرده است . بدو مى گويد : چرا بر خلاف آنچه به تو امر كردم، انجام دادى؟ و غلام مى گويد: بر واگذارى امرت به من، تكيه نمودم و آن گاه ميل و خواسته خودم را دنبال كردم ؛ زيرا كسى كه كارى به او واگذار شده ، مانعى براى انجام دادن كارش ندارد . پس [با اين توضيح، ]تفويض، محال است.
براساس اين سبب، آيا لازم نيست كه مالك غلام ، يا [به قدرى] توانا باشد كه غلامش را به پيروى از امر و نهيش بر طبق خواست خود و نه خواست غلامش امر كند و او را به اندازه امر و نهيش توانايى بخشد و وقتى او را به كارى امر كرد و از كارى باز داشت ، پاداش و كيفر را بر پايه آن دو به او بشناساند و او را با توصيفِ پاداش و كيفرش، برحذر بدارد و تشويق نمايد تا غلام، قدرت مولايش را درباره توانايى اى كه براى امر و نهيش و تشويق و ترساندنش به او بخشيده است، بشناسد، تا اين كه دادگرى و انصافش او را در بر گيرد و دليلش براى عذر آوردن و از پيش ترساندن، بر او آشكار گردد تا هر گاه غلام از امر مولايش پيروى كرد ، جزايش دهد و هر گاه از نهيش خوددارى نكرد ، كيفرش دهد ؛ يا [اين كه مالك غلام،] عاجز و ناتوان است و در نتيجه كارش را به او واگذار مى كند و [غلام] چه نيكى يا بدى كند و چه فرمانبرى يا نافرمانى نمايد ، از كيفر و باز گرداندن او به پيروى امرش ناتوان است . و در اثبات ناتوانى [براى خداوند] ، نفى توانايى و الوهيّت (خدايى)، باطل نمودن امر و نهى و پاداش و كيفر، مخالفت با قرآن است ؛ چرا كه خدا مى فرمايد: «و براى بندگانش، كفران را خوش نمى دارد و اگر سپاس داريد، آن را براى شما مى پسندد» ، و سخن خداوند عز و جلاست كه : «از خدا، آن گونه كه حقّ پروا كردن از اوست، پروا كنيد و زينهار كه جز مسلمان بميريد» و سخن خداوند است كه : «و جِن و اِنس را نيافريدم، جز براى آن كه مرا بپرستند.از آنان هيچ روزى اى نمى خواهم و نمى خواهم كه مرا خوراك دهند» و سخن خداوند است كه : «و خدا را بپرستيد و چيزى را با او شريك مگردانيد» و سخن خداوند است كه : «خدا و فرستاده او را فرمان بريد و از او در حالى كه [ سخنان او را ]مى شنويد، روى برنتابيد» .
بنا بر اين ، هر كس بپندارد كه خداى متعال امر و نهيش را به بندگان وا گذاشته است ، در حقيقت، ناتوانى را براى او اثبات نموده و پذيرفتن هر عمل خير و شرّى را كه [بندگان ]انجام داده اند، بر او لازم دانسته است و امر و نهى و وعده و تهديد خدا را با گمان اين كه خدا كارها را بدو وا گذاشته، باطل نموده است ؛ زيرا كسى كه كار به او واگذار شده است ، طبق مشيّت خودش عمل مى كند . پس اگر كفر يا ايمان را خواست، هيچ انكار و منعى براى او نيست . پس اگر هر كس تسليم تفويض به اين معنا شود، به يقين، همه گفته هاى ما (اعم از وعده و تهديد و امر و نهى خدا) را باطل نموده اهل اين آيه است: «آيا شما به پاره اى از كتاب [ تورات ]ايمان مى آوريد و به پاره اى كفر مى ورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز، ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز برند، و خداوند از آنچه مى كنيد، غافل نيست» . خداى متعال از آنچه اهل تفويض بِدان گردن نهاده اند، والاتر و بزرگ تر است.
ليكن ما مى گوييم: خداوند عز و جل مردم را با قدرت خود آفريد و آنان را توانمندى اى بخشيد كه با آن ، آنان را به اطاعت فرا خوانَد و آن گاه بر اساس اراده اش ، امر و نهيشان فرمود. پس، اطاعت آنان را پذيرفت و به همين خاطر، از ايشان خشنود گرديد ، و از نافرمانى خويش نهيشان كرد و كسى را كه از او نافرمانى نمود، سرزنش كرد و به خاطر آن، كيفرش داد . و تنها اختياردار امر و نهى، خداوند است . هر چه را اراده كند ، بر مى گزيند و به آن فرمان مى دهد و هر چه را نپسندد، از آن باز مى دارد و به خاطر توانمندى اى كه در اختيار بندگان براى پيروى از امر و پرهيز از گناهانش گذاشته، آنان را جزا مى دهد ؛ زيرا دادگرى و انصاف و حكمت بالغه او پديدار ، و حجت او با (بستن راه) عذر و بهانه ، و هشدار دادن ، رسا است . و انتخاب، تنها به دست اوست . از ميان بندگانش، هر كه را بخواهد، براى تبليغ رسالت خود و احتجاج خويش بر بندگانش بر مى گزيند . محمّد صلى الله عليه و آله را برگزيد و او را با رسالت هاى خويش به سوى مردم برانگيخت .
آن گاه كسى از كافرانِ قومش از روى حسد و تكبّر گفت : «چرا اين قرآن بر مردى بزرگ از [ آن ] دو شهر، فرود نيامده است؟» و منظورش از مردى بزرگ، اُميّة بن ابى صلت و ابو مسعود ثقفى بود . پس خداوند، انتخاب آنان را بيهوده دانست و نظرشان را روا نشمرد ، آن جا كه مى فرمايد: «آيا آنان اند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما [ وسايل ]معاشِ آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم و برخى از آنان را از نظر درجه، بالاتر از بعضى [ ديگر ]قرار داده ايم تا بعضى از آنها بعضى [ ديگر ] را در خدمت بگيرند، و رحمت پروردگار تو، از آنچه آنان مى اندوزند، بهتر است» . و بدين خاطر، خدا از ميان كارها آنچه را دوست داشت ، برگزيد و از آنچه نمى پسنديد، باز داشت . پس هر كس را كه از او فرمان بَرد ، پاداش مى دهد و هر كس را كه سركشى نمايد ، كيفر مى كند ، و اگر اختيار امرش را به بندگانش سپرده بود ، به يقين، به قريش اجازه مى داد كه اميّة بن ابى صلت و ابو مسعود ثقفى را انتخاب كنند ؛ چرا كه آن دو در نزدشان از محمّد صلى الله عليه و آله برتر بودند.
وقتى خداوند، مؤمنان را با اين سخنش ادب فرمود: «و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد» ، به آنان انتخاب بر اساس خواسته هايشان را اجازه نداد و از آنان، جز پيروى امرش و پرهيز از نهيش را كه به دست برگزيده اش آورده شده، نپذيرفت . پس، هر كه از او فرمان بَرد، هدايت مى يابد و هر كه از او نافرمانى كند، گم راه مى شود و بيراهه مى رود، در حالى كه حجّت خدا با برخوردار نمودن او از توانمندى براى پيروى امرش و پرهيز از نهيش ، همراه اوست . به همين خاطر، او را از پاداش محروم كرده و كيفرش را بر او فرود آورده است . و اين ، نظرِ ميان دو نظر (جبر و تفويض) است كه نه جبر است و نه تفويض .
اميرمؤمنان ـ كه درود خدا بر او باد ـ عَباية بن رِبعىِ اسدى را به همين آگاه ساخت، آن هنگام كه وى از ايشان درباره قدرتى كه بِدان مى ايستد و مى نشيند و كار مى كند ، پرسيد . امير مؤمنان در پاسخ وى فرمود: «آيا از توانايى اى پرسيدى كه بدون خدا آن را صاحب شده اى، يا [مشترك] با خدا؟» .
عبايه ساكت شد . امير مؤمنان به او فرمود: «اى عبايه! سخن بگو» .
گفت : چه بگويم؟ ...
فرمود: «مى گويى كه آن را از طريق خداوند، مالك شده اى ؛ خدايى كه بدون تو ، آن را مالك است . پس اگر آن را به تو تمليك نمايد، از بخشش اوست و اگر آن را از تو سلب كند ، از آزمون اوست . او مالك آن چيزى است كه به تو تمليك نموده و بر چيزى كه تو را بر آن نيرومند ساخته، تواناست . آيا از مردم نشنيده اى كه هر وقتْ نيرو و توان مى خواهند ، مى گويند: هيچ نيرو و توانى جز از جانب خدا نيست؟» .
عَبايه گفت : اى امير مؤمنان! معناى آن چيست؟
فرمود: «هيچ نيرويى [براى پرهيز] از نافرمانى هاى خدا جز به سبب حمايت خدا نيست و هيچ توانى بر فرمانبرى از خدا براى ما جز به يارى خدا نيست» .
عبايه، جَست و دستان و پاهاى ايشان را بوسيد .
و از امير مؤمنان روايت شده: هنگامى كه نَجده به حضور ايشان رسيد تا درباره شناخت خدا از او بپرسد ، گفت : اى امير مؤمنان! پروردگارت را با چه شناختى؟
فرمود: «با قوّه تشخيصى كه [خدا] به من بخشيده و خِردى كه مرا راهنمايى مى كند» .
گفت : آيا تو در آفرينش، بر آن سرشته اى؟
فرمود: «اگر در آفرينش چنين بودم، ديگر به خاطر نيكى ، ستايش، و به خاطر بدى ، سرزنش نمى شدم ، و [بلكه ]نيكوكار به سرزنش، سزاوارتر از بدكار بود . دانستم كه خداوند، پايدار و ماندگار است و غير از او ، پديده است و ناپايدار و نابود شونده ، و قديم (ازلى) و ماندگار، مانند پديده و نابود شونده نيست» .
نَجده گفت : اى امير مؤمنان! مى بينم كه حكيم شده اى!
فرمود: «داراى اختيار شده ام و اگر به جاى نيكى، بدى به جا آورم ، بر آن كيفر مى شوم» .
نيز از امير مؤمنان روايت شده كه به مردى كه پس از بازگشت از شام از او پرسيد: اى امير مؤمنان! به ما خبر بده كه آيا رفتن ما به سوى شام، به قضا و قدر مربوط است؟
فرمود: «آرى ، اى پير ! شما از تپّه اى بالا نرفتيد و به درّه اى فرود نيامديد، جز با قضا و قدرى از جانب خداوند» .
پيرمرد گفت : اى امير مؤمنان! پس ، سختى هايم را به حساب خدا مى گذارم [ ، كه اختيارى در آنها نداشته ام] .
[امام عليه السلام ] به او فرمود: «اى پير! درنگ كن . به خدا سوگند كه خداوند براى شما در راهى كه مى پيموديد و در جايگاهى كه ايستاده ايد ، و در بازگشتتان كه بر مى گشتيد ، پاداش بزرگ قرار داد و شما در هيچ يك از كارهايتان مجبور و ناچار نبوده ايد . شايد تو گمان برده اى كه آن ، قضايى حتمى و قَدَرى لازم است . اگر چنين بود ، پاداش و كيفر، بيهوده بودند و وعده و تهديد، از درجه اعتبار، ساقط مى شدند و امور بر پايه حقيقت ها با اهلش همراه نمى گشتند . اين سخن بت پرستان و دوستان شيطان است . همانا خداوند ـ تبارك و تعالى ـ [بندگان را] با وجود اختيار، امر نمود و [آنان را ]با بر حذر داشتن، نهى كرد و از روى اجبار، فرمانبرى نشد و از روى شكست، نافرمانى نگشت و آسمان ها و زمين و ميان آن دو را بيهوده نيافريد. «آن، گمانِ كسانى است كه كفر ورزيده اند و واى بر آنان كه كفر ورزيده اند از آتش جهنّم!» .
پير مرد برخاست و سر امير مؤمنان را بوسيد و اين شعر را خواند:
تو، آن امامى هستى كه به سبب پيروى اش در روز نجات (رستاخيز) از خداوند بخشنده، آمرزش اميد دارم از دين ما آنچه مُشتَبه بود، روشن ساختى پروردگار تو از جانب ما در اين باره، بهشت را پاداش تو قرار دهد!
در انجام دادن كار بد، هيچ عذرى نيست چرا كه آن را از روى ستم و نافرمانى مرتكب مى شوم.
امير مؤمنان به موافقت با قرآن و نفى جبر و تفويض ، ـ كه هر كس تسليم آن دو شود و از آن دو پيروى كند ، با باطل و كفر و تكذيبِ قرآن، همراه مى گردد ـ راهنمايى كرد ، و ما از گم راهى و كفر، به خدا پناه مى بريم و هيچ گاه به جبر و تفويض، باورمند نمى شويم . ما به جايگاهى بين دو مقام، قائليم و آن، امتحان و آزمايش شدن با توانمندى اى است كه خداوند در اختيار ما قرار داده و ما را به وسيله آن، بر پايه آنچه قرآن بِدان گواه است، به اطاعت فرا خوانده است و امامان نيكوكردار از خاندان پيامبر ـ كه درود خدا بر آنان باد ـ به آن معتقدند .
مَثَل آزمودن با توانمندى، مَثَل مردى است كه مالك برده و ثروت فراوانى است و مى خواهد برده اش را با وجود آگاهى از سرنوشت او ، بيازمايد . پس، بخشى از دارايى اش را كه دوست دارد ، در اختيار او قرار مى دهد و او را بر انجام دادن كارهايى كه برده را با آنها آشنايى مى دهد ، موظّف مى نمايد و به او فرمان مى دهد كه اين دارايى را در آنها مصرف نمايد و او را از كارهايى كه نمى پسندد ، باز مى دارد و پيشاپيش به او مى گويد كه از آنها پرهيز كند و از دارايى اش در آنها خرج نكند ـ كه دارايى مى تواند به يكى از اين دو صورت، مصرف شود : مصرف كردن دارايى، يكى در جهت پيروى از فرمان مولا و خشنودى او، و ديگرى مصرف كردن آن در آنچه مولا نهى كرده و مورد خشم اوست ـ . نيز او را به صورت آزمايشى در خانه اى ساكن مى كند و به او خبر مى دهد كه سكونتش در آن، هميشگى نيست؛ بلكه سرايى غير از آن هم دارد كه او را به آن خواهد بُرد و پاداش و كيفر جاويد، در آن است ، كه اگر غلام، دارايى اى را كه مولايش در اختيارش نهاده، در جهتى كه مولا امر كرده ، به كار گرفت ، براى او در آن سرايى كه خبر داده كه او را به آن خواهد برد ، پاداش جاويد مى دهد ، و اگر آن دارايى را در جهتى كه او را از خرج كردن در آن نهى نموده ، هزينه كند ، براى او كيفر جاويد را در سراى هميشگى قرار مى دهد .
[و در مثال ما،] در حقيقت ، مولا در اين باره، مرز شناخته شده اى را تعيين كرده و آن ، مقدار بودنش در خانه نخستين است كه او را [به اندازه آن] در آن ساكن نمود . پس هر گاه به آن مرز رسيد ، مولا آن دارايى و غلام را عوض مى كند ، بر اين اساس كه او پيوسته و در همه حال، صاحب دارايى و غلام است ، جز اين كه وعده داده آن دارايى را مادامى كه در آن خانه نخستين است، از او نمى گيرد تا سكونت او در آن به پايان برسد . و او به وعده اش وفا مى كند ؛ چرا كه دادگرى و وفا و انصاف و حكمت، از ويژگى هاى مولاست .
آيا چنين نيست كه اگر اين غلام، آن دارايى را در جهت مأموريت يافته مصرف كند، لازم است كه مولا با دادن پاداش او به وعده اش وفا نمايد و با به خدمتگيرى او در سراى فانى ، بر او كَرَم كند و بر پايه فرمانبرى اش در دنيا ، پاداشِ نعمت ، در سراى ماندگار و جاويد عطايش نمايد؟
نيز اگر غلام، آن دارايى اى را كه مولايش در روزگار سكونتش در خانه نخستين در اختيار او قرار داده ، در جهت نهى شده هزينه كند و با فرمان مولايش مخالفت ورزد ، كيفر جاويدانى كه او را از آن برحذر داشته بود ، بر او لازم است ، در حالى كه ستمى به او روا نمى دارد ، به خاطر اين كه پيشاپيش، او را آگاه و آشنا كرده بود و تحقّق وعده و تهديد خويش را براى او واجب نموده بود . به اين ويژگى ها مولاى توانا و چيره توصيف مى گردد .
مولا [در مثال ما]، همان خداوند عز و جل است و غلام، همان فرزند آدمِ آفريده شده است ، و دارايى، قدرت گسترده خداست ، و آزمايش او، آشكار نمودن حكمت و قدرت از جانب اوست ، و سراى فانى، همان دنياست ، و بخشى از دارايى غلام كه مولاى در اختيار او قرار داده ، همان توانمندى اى است كه در اختيار فرزند آدم نهاده است ، و كارهايى كه خداوند به هزينه كردن دارايى در آنها فرمان داده ، همان توانمندى براى پيروى از پيامبران و اعتراف به آن چيزى است كه آنان از سوى خداوند عز و جل آورده اند ، و پرهيز از كارهايى كه خدا از آنها نهى نموده ، [اجتناب از] راه هاى شيطان است . همچنين وعده او نعمت جاويد است ـ كه همان بهشت است ـ و سراى فانى، همان دنياست ، و سراى ديگر كه ماندگار است ، همان آخرت است ، و قول بين جبر و تفويض ، همان آزمايش و امتحان و گرفتار شدن با توانمندى اى است كه [خدا ]در اختيار بنده نهاده است.
توضيح آن (قولِ بين جبر و تفويض)، در آن پنج مَثَلى است ۱ كه امام صادق عليه السلام بيان فرمود ـ كه آنها مجموعه فضيلت ها را گرد آورده اند ـ و من با شاهدهاى قرآنى، آنها را تفسير مى كنم ، إن شاء اللّه .
سخن صادق عليه السلام ، معنايش كامل بودن آفرينش انسان و كامل بودن حواس و استوارى خرد و تشخيص و گشودن زبان به سخن است و آن، اين سخن خداوند است : «و به راستى ، ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا [ بر مركب ها ] بر نشانديم و از چيزهاى پاكيزه به ايشان روزى داديم و آنان را بر بسيارى از آفريده هاى خود، برترىِ آشكار داديم» و خداوند عز و جل [در اين آيه ]از برترى فرزندان آدم بر ديگر آفريدگان (اعم از : حيوانات ، درندگان ، جانداران دريا ، پرندگان و هر جنبنده اى كه حواس آدمى، آنها را درك مى كند) با تشخيص خرد و زبان، خبر داد.
و نيز اين سخن خداست : «به راستى، انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم» .
و نيز اين سخن خداوند : «اى انسان! چه چيزى تو را درباره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته است ؛ همان كس كه تو را آفريد و [ اندام ] تو را درست كرد و [ آن گاه ] تو را سامان بخشيد و به هر صورتى كه خواست، تو را تركيب كرد؟» و آيات بسيار ديگر . پس نعمت نخست خداوند بر انسان، سلامت خرد او و برترى او بر بسيارى از آفريدگانش به خاطر فضيلت خرد و امتياز سخن گفتن است و آن، از اين روست كه هر جنبنده اى بر پهناى زمين، به حواس خود برپاست و در ذات خود، كامل است . خداوند، آدميزاد را با سخن گفتن ـ كه در ديگر آفريدگانى كه با حواس درك مى كنند، وجود ندارد ـ برترى داد . پس خداوند به جهت داشتن قوه نطق ، آدميزاد را مالك ديگر آفريدگان نمود، تا اين كه امر و نهى كننده گرديد و بقيّه رام او شدند ، چنان كه خداوند فرمود: «اين گونه [ خداوند ، ]آنها را براى شما رام كرد تا خدا را به پاس آن كه شما را هدايت نمود ، به بزرگى ياد كنيد» و فرمود: «و اوست كسى كه دريا را براى شما مسخّر گردانيد تا از آن، گوشت تازه بخوريد و پيرايه اى را كه مى پوشيد، از آن بيرون آوريد» .
و فرمود : «و چارپايان را براى شما آفريد . در آنها براى شما [ وسيله ]گرمى و سودهايى است و از آنها مى خوريد. و در آنها براى شما زيبايى است، آن گاه كه [ آنها را ] از چراگاه بر مى گردانيد و هنگامى كه [ آنها را ]به چراگاه مى بريد . و بارهاى شما را به شهرى مى برند كه جز با مشقّت بدن ها ، بِدان نمى توانستيد برسيد» .
خداوند، انسان را به پيروى از امر خويش و اطاعت خود فرا خواند ، به جهت برترى دادن او از طريق متناسب نمودن جسم و كامل ساختن نطق و شناخت ، پس از آن كه توانمندى انجام ندادن اطاعتى را كه از آنان خواسته بود ، در اختيارشان نهاد ، به دليل اين سخن خداوند: «پس تا مى توانيد، از خدا پروا بداريد و بشنويد و فرمان ببريد» و نيز اين سخن خدا: «خداوند، هيچ كس را جز به قدر توانايى اش تكليف نمى كند» و همچنين اين سخن خداوند: «خداوند، هيچ كس را جز به قدر آنچه به او داده ، تكليف نمى كند» و آيات بسيار ديگر .
پس هر گاه حسّى از حواسّ بنده را از او گرفت ، تكليف مربوط به آن حس را نيز از او بر مى دارد ، مانند اين سخن خدا در آيه : «بر نابينا و بر لنگ و بر بيمار ، ايرادى نيست» . همانا [خداوند در اين آيه] از هر كه اين ويژگى را دارد، جنگ و همه كارهايى را كه جز با آن [حس ]انجام نمى شوند ، برداشت .
همچنين ، حج و زكات را بر توانا واجب نمود، به جهت توانمندى اى كه براى انجام دادن آنها در اختيارش نهاد، و بر نيازمند، زكات و حج را واجب نكرد . سخن خداست كه : «و براى خدا، حجّ آن خانه، بر عهده مردم است، [ البتّه بر ]كسى كه بتواند به سوى آن، راه يابد» و سخن خداوند درباره ظِهار ۲ است كه : «و كسانى كه زنانشان را ظِهار مى كنند، سپس از آنچه گفته اند، پشيمان مى شوند، بر ايشان [ فرض ]است كه پيش از آن كه با يكديگر همخوابگى كنند، بنده اى را آزاد نمايند.» تا آن جا كه مى فرمايد: «و هر كه نتواند، بايد شصت بينوا را خوراك بدهد» . همه اينها دليل بر اين است كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ بندگانش را جز به آنچه توانمندى انجام دادن آن را در اختيار آنان نهاده باشد ، موظّف نمى كند و [نيز ]آنان را از مثل همين، نهى مى كند . اين است [معناى ]درستى آفرينش .
و سخن او كه فرمود: «باز بودن راه»، بدين معناست كه در آن راه، مراقبى بر او نباشد كه از او جلوگيرى كند و او را از عمل به آنچه خداوند امر كرده، باز دارد و اين، سخن خدا درباره كسى است كه ناتوان شده و از عمل او جلوگيرى گرديده و هيچ چاره اى نمى يابد و هيچ راهى در پيش رويش گذاشته نمى شود ، چنان كه خداى متعال فرمود: «مگر آن مردان و زنان و كودكان فرودستى كه توان چاره جويى ندارند و راهى نمى يابند» . پس خداوند، خبر داد كه فرودست، راهش باز نيست و تكليفى ندارد، آن گاه كه نسبت به ايمان، دلارام باشد.
و [سخن او كه فرمود :] «فرصت داشتن»، عمرى است كه انسان از زمانى كه شناخت بر او واجب مى گردد تا وقت اَجَل ، از آن بهره مى برد و آن، از زمان تشخيص دادن و به سنّ بلوغ رسيدن اوست تا وقتى كه اَجَلش فرا رسد . پس، هر كس در [راه] حق بميرد و به كمال نرسد ، بر خير است ـ و آن، اين سخن خداوند است: «و هر كس به قصد مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه اش در آيد سپس مرگش در رسد، پاداش او قطعا بر خداست» ـ ، هر چند كه به همه برنامه هاى دينى اش به دليل نداشتن فرصت اتمام كار ، عمل نكرده باشد . خداوند در اين سخنش ، بر انسان بالغ، چيزى را ممنوع كرده كه بر كودك، تا وقتى كه به سنّ بلوغ نرسيده ، ممنوع نكرده است : «به مردان باايمان بگو كه ديده فرو نهند و پاك دامنى بورزند، كه اين براى آنان، پاكيزه تر است؛ زيرا خدا به آنچه مى كنند، آگاه است» تا آخر آيه . پس براى زنان در آشكار نمودن زينت بر كودك، منعى قرار نداده است . همچنين احكام الهى بر كودك جارى نمى گردد.
و سخن او كه فرمود : «داشتن توشه»، به معناى [داشتن ]ثروت و دارايىِ كافى است كه بنده بتواند از آن براى انجام دادن فرمان الهى كمك بگيرد و آن ، اين سخن خداست: «بر نيكوكاران، ايرادى نيست» . آيا نمى بينى كه خدا [با اين سخن]، عذر كسى را كه خرجىِ [راه] ندارد ، پذيرفته و حجّت را بر كسى كه توشه و مركب، او را بر حج و جهاد و مانند اينها توانا ساخته اند، تمام نموده است و همچنين عذر نيازمندان را پذيرفته و در دارايى ثروتمندان، حقّى را براى آنان واجب نموده است : «[ اين صدقات ]براى آن [ دسته از ]نيازمندانى است كه در راه خدا فرو مانده اند ، كه نمى توانند [ براى تأمين هزينه زندگى ] در زمين ، سفر كنند. از شدّت خويشتندارى، فرد بى اطّلاع، آنان را توانگر مى پندارد. آنها را از سيمايشان مى شناسى. با اصرار، [ چيزى را ] از مردم نمى خواهند» ؟ پس به بخشوده شدن آنان، امر كرده و به فراهم نمودن چيزى كه توانايى اش را ندارند و در اختيارشان نيست، موظّفشان نساخته است.
امّا سخن او درباره «عامل برانگيزنده» ، همان نيّتى است كه انسان را به انجام دادن همه كارها فرا مى خواند و حس مربوط به آن ، قلب است . پس، هر كس كارى انجام دهد ، در حالى كه دينى دارد كه دلش پابند آن نيست، خداوند، عملى را از او نمى پذيرد ، جز به راستى در نيّت . به همين جهت نيز درباره منافقان، چنين خبر داده است : «به زبانِ خويش چيزى مى گفتند كه در دل هايشان نبود، و خدا به آنچه مى نهفتند، داناتر است» . سپس جهت سرزنش مؤمنان، [اين آيه را ]بر پيامبرش صلى الله عليه و آله نازل فرمود: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد؟ نزد خدا، سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد» . پس هر گاه كسى سخنى گفت و به سخنش اعتقاد داشت ، نيّت، او را به تصديق سخن با انجام دادن كار، فرا مى خواند ، و هر گاه به سخن خود اعتقاد نداشت، حقيقتِ آن روشن نمى گردد . همانا خداوند در سخنش، راستى در نيّت را روا دانسته است ، هر چند كار ، به دليل وجود مانعى كه از ظهور آن جلوگيرى مى كند ، با نيّت، موافق نباشد: «مگر آن كس كه مجبور شده است، ولى قلبش به ايمان، اطمينان دارد» و [نيز در اين ]سخنش : «خداوند ، شما را به سوگندهاى لغوتان مؤاخذه نمى كند» . پس، قرآن و احاديث پيامبر خدا دلالت مى كنند كه قلب ، مالك همه حواس است و كارهاى آنها را تصحيح مى كند . آنچه را قلب درست كرده ، چيزى نمى تواند باطل كند .
اين، توضيحِ همه آن پنج چيزى است كه صادق عليه السلام بيان فرمود و در جايگاه بين دو جايگاه ـ كه همان جبر و تفويض اند ـ گرد آمده اند . پس هر گاه همه اين پنج چيز براى انسان فراهم شوند ، بر او واجب است كه به طور كامل به آنچه خداوند عز و جل و پيامبرش فرمان داده اند ، عمل نمايد ، و هر گاه بنده يكى از آنها را نداشت ، به همان ميزان ، تكليف از او ساقط است.