عقل، هديه ويژه خدا به انسان، براى شناخت هستى، کشف واقعيت خارجى و راه بردن به پيوند ميان اشياست. عقل، مىتواند تصويرهاى منطبق با خارج و حاکى از حقيقت بيرونى بسازد و اين واقعنمايى، در سرشت عقل و بىنياز از بيان و اعتبار شارع است. آنچه عقل به آن ره مىبرَد، حجّيت ذاتى دارد و مىتوان در عقيده و عمل، بدان اعتماد کرد. از سوى ديگر، بسيارى از احاديث نيز هستىنما هستند و حتّى احاديث توصيهاى، در پسزمينه خود، بر واقعيت عينى استوارند و در اين ميان، تنها برخى احاديث فقهى و اعتباريات شارع، استثنايند.
اين دو راه کشف حقيقت، بايد به يک جا برسند؛ زيرا واقعيت خارجى، يک چيز است و راههاى رسيدن به آن و ابزارهاى فهم آن، نمىتوانند در نتيجه و فرجام کار با هم اختلاف داشته باشند. به سخن ديگر، دريافتهاى عقلى و آموزههاى دينى، در موارد مشترک، اگر هر دو بر واقعيت خارجى منطبق باشند، با هم نيز موافق هستند و اگر با هم اختلاف داشته باشند، هر دو يا دستِ کم يکى با واقع بيرونى، انطباق ندارند. حال اگر دريافت عقلى، چنان آشکار و پذيرفتنى باشد که هيچ عاقلى نتواند آن را ناديده بگيرد، ناگزير بايد درمحتواى حديثى متعارض با آن بينديشيم و اگر نتوانستيم با تأويل و تغيير معنايى آن،۱ به سازگارى پذيرفته شدهاى دست يابيم، به ناچار، بايد آن را حذف کنيم و بىاعتبار بدانيم.
افزون بر اين، دين، کاربرد عقل را در دايره هستىشناسى، تأييد و تأکيد کرده است. قرآن وروايات، مردم را به تعقّل، تفکر و تدبّر، صدها بار دعوت کردهاند.۲ اگر دين با عقل متعارض مىبود، دين، از اين دعوت، سود نمىکرد، بلکه زيان مىديد. اسلام، حتّى پذيرش مبانى اعتقادىاش را بر عقل، استوار کرده و تقليد کورکورانه و بدون دستيابى به يقين را در اين امر مهم، نکوهيده و گرويدنى اينچنين به دين را ايمان نخوانده است. اين سازگارى با