۲۸۵۰.كنز العمّال عن عبد اللّهِ بن أبي أوفى :كُنّا يومَ الشَّجرَةِ ألفا وأربَعَمِئةٍ أو ألفا وثلاثَمِئةٍ ، وكانَت أسلَمُ يومَئذٍ ثُمنُ المُهاجِرينَ . ۱
۵ / ۶ . غَزوَةُ خَيبَرَ
الكتاب
« سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَـلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ يُرِيدُونَ أَن يُبَدِّلُواْ كَلَـمَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا كَذَ لِكُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ كَانُواْ لَا يَفْقَهُونَ إِلَا قَلِيلاً » . ۲
الحديث
۲۸۵۱.كنز العمّال عن بُرَيدة :لَمّا كانَ يومُ خَيبَرَ أخَذَ اللِّواءَ أبو بكرٍ ، فَرَجَعَ ولَم يُفتَحْ لَهُ ، فَلَمّا كانَ مِن الغَدِ أخَذَ عُمَرُ ولَم يُفتَحْ لَهُ ، وقُتِلَ ابنُ مُسلِمَةَ ورَجَعَ الناسُ ، فقالَ رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : لَأدفَعَنَّ لِوائي هذا إلى رَجُلٍ يُحِبُّ اللّهَ ورسولَهُ ويُحِبُّهُ اللّهُ ورسولُهُ ، لَن يَرجِعَ حتى يُفتَحَ علَيهِ . فَبِتنا طَيِّبةً أنفُسُنا أنَّ الفَتحَ غَدا ، فَصَلّى رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله الغَداةَ ثُمّ دَعا بِاللِّواءِ وقامَ قائما ، فما مِنّا مِن رَجُلٍ لَهُ مَنزِلَةٌ مِن رسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله إلّا وهُو يَرجُو أن يكونَ ذلكَ الرَّجُلَ ؛ حتّى تَطاوَلتُ أنا لها ورَفَعتُ رَأسِي لِمَنزِلَةٍ كانَت لي مِنهُ ، فَدَعا عليَّ بنَ أبي طالبٍ وهو يَشتَكِي عَينَيهِ فَمَسَحَها ثمَّ دَفَعَ إلَيهِ اللِّواءَ فَفُتِحَ لَهُ! ۳
۲۸۵۲.كنز العمّال عن أبي طلحة :لَمّا أصبَحَ النبيُّ صلى الله عليه و آله خَيبَرَ وقد أخَذُوا مَساحِيَهُم ۴ ومَكاتِلَهُم وغَدَوا على حُرُوثِهم ، فلمّا رَأوُا النبيَّ صلى الله عليه و آله مَعهُ الخميسُ نَكَصُوا مُدبِرِينَ ، فقالَ رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله : اللّهُ أكبَرُ اللّهُ أكبرُ خَرِبَت خَيبَرُ،إنّا إذا نَزَلنا بساحَهِ قَومٍ فَساءَ صَباحُ المُنذَرِينَ. ۵
۲۸۵۰.كنز العمّالـ به نقل از عبد اللّه بن ابى اَوفى ـ: در روز بيعت رضوان، تعداد ما هزار و چهار صد يا هزار و سيصد نفر بود و قبيله اَسلَم در آن روز، يكْ هشتمِ مهاجران بودند.
۵ / ۶ . جنگ خيبر
قرآن
«چون به [ قصدِ ] گرفتن غنايم روانه شديد، به زودى برجاى ماندگان خواهند گفت: بگذاريد ما [ هم ]به دنبال شما بياييم. [ اين گونه ]مى خواهند دستورِ خدا را دگرگون كنند. بگو: «هرگز از پىِ ما نخواهيد آمد». آرى. خدا از پيش درباره شما چنين فرموده. پس به زودى خواهند گفت: «[ نه، ]بلكه بر ما رشك مى بريد». [ نه ، چنين نيست؛ ]بلكه جز اندكى درنمى يابند» .
حديث
۲۸۵۱.كنز العمّالـ به نقل از بُرَيده ـ: در روز خيبر، ابو بكر، پرچم را گرفت؛ امّا بدون آن كه موفّق به فتح شود، برگشت. روز بعد، عمر پرچم را گرفت و اوهم ناكام برگشت و ابن سَلَمه كشته شد و مردم (مسلمانان) برگشتند.
پيامبر خدا، فرمود : «هر آينه ، اين پرچم را به كسى خواهم داد كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند و هرگز بر نمى گردد تا پيروزى نصيبش شود. ما آن شب را خوش حال از اين كه فردا روز پيروزى است، به صبح رسانديم. پيامبر خدا، نماز صبح را خواند و آن گاه، پرچم را خواست و از جا بلند شد. هر يك از ما كه نزد پيامبر خدا منزلتى داشت، اميدوار بود كه آن مرد او باشد. حتّى من به جهت منزلتى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله داشتم، گردن كشيدم و سرم را بالا گرفتم؛ امّا پيامبر خدا، على بن ابى طالب را صدا زد. على عليه السلام مبتلا به چشم دردبود. پيامبر خدا، دستى بر چشم او كشيد و آن گاه، پرچم را به وى سپرد و پيروزى نصيب او شد.
۲۸۵۲.كنز العمّالـ به نقل از ابو طلحه ـ: وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به خيبر رسيد، اهالى خيبر با بيل و زنبيل هاى خود براى رفتن به مزارعشان بيرون آمدند و چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سپاه او را ديدند، برگشتند و فرار كردند. پيامبر خدا فرمود : «اللّه اكبر، اللّه اكبر! خيبر ويران شد (سقوط كرد) . ما هر گاه در ميدان قومى فرود آييم، بيم داده شدگان، صبحِ بدى خواهند داشت».