۳۶۶۵.الكافي عن مُعمّر بن خلّادٍ :سَألتُ أبا الحَسنِ عليه السلام فقلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ؛ الرَّجُلُ يكونُ مَع القَومِ فيَجري بَينَهُم كلامٌ يَمزَحونَ ويَضحَكونَ ! فقال : لابأسَ ما لَم يَكُن ، فظَنَنتُ أنّهُ عنَى الفُحشَ . ثُمّ قالَ : إنّ رسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ يأتيهِ الأعرابيُّ فيُهدي لَهُ الهَديّةَ ، ثُمّ يقولُ مكانَهُ : أعْطِنا ثَمنَ هَديّتِنا، فيَضحَكُ رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله . وكانَ إذا اغتَمَّ يقولُ : ما فَعلَ الأعرابيُّ؟! لَيتَهُ أتانا ! ۱
۱۶ / ۲ . ذَمُّ كَثرَةِ المِزاحِ وبِما لَيسَ مِنهُ بِحقٍّ
۳۶۶۶.رسول اللّه صلى الله عليه و آله :كَثرَةُ المِزاحِ يَذهَبُ بماءِ الوجهِ . ۲
۳۶۶۷.عنه صلى الله عليه و آلهـ لِعَليٍّ عليه السلام ـ: يا عليُّ، لا تَمزَحْ فيَذهَبَ بَهاؤكَ ، و لا تَكذِبْ فيَذهَبَ نورُكَ . ۳
۳۶۶۸.الترغيب والترهيب عن أبي الحسَنِـ وكانَ عَقَبيّا بَدْريّا ـ: كُنّا جُلوسا معَ رسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فقامَ رجُلٌ ونَسِيَ نَعلَيهِ، فأخَذَهُما رجُلٌ فوَضَعهُما تَحتَهُ ، فرَجعَ الرّجُلُ فقالَ : نَعْلَيَّ ، فقالَ القَومُ : ما رأيناهُما ، فقالَ : هُوَ ذَه، فقالَ [رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله ] : فكيفَ برَوعَةِ المؤمنِ؟! فقالَ : يا رسولَ اللّهِ، إنّما صَنعتُهُ لاعِبا ، فقال : فكيفَ برَوعَةِ المؤمنِ ؟! ـ مَرَّتينِ أو ثلاثا ـ . ۴
۳۶۶۵.الكافىـ به نقل از معمّر بن خلّاد ـ: از امام كاظم عليه السلام پرسيدم و گفتم: كسى با عدّه اى مى نشيند و با هم مى گويند و شوخى مى كنند و مى خندند.
فرمود: «اگر چيزى [در آن] نباشد، اشكالى ندارد» و به گمانم، مقصود ايشان، ناسزاگويى بود .
سپس فرمود: «باديه نشينى بود كه نزد پيامبر خدا مى آمد و براى ايشان ، هديه مى آورد و همان جا مى گفت: پولِ هديه ما را بده! و پيامبر خدا مى خنديد. [پيامبر صلى الله عليه و آله ]هر گاه اندوهگين مى شد، مى فرمود: آن باديه نشين چه مى كند؟ كاش نزد ما مى آمد! ».
۱۶ / ۲ . نكوهش شوخى زياد و شوخى به چيزى كه حق نيست
۳۶۶۶.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :شوخىِ زياد، آبرو را مى برد.
۳۶۶۷.پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهـ به امام على عليه السلام ـ: اى على! شوخى مكن ، كه احترامت از بين مى رود و دروغ مگو ، كه نورانيّتت از ميان مى رود.
۳۶۶۸.الترغيب و الترهيبـ به نقل از ابو الحسن كه از شركت كنندگان در پيمان عَقَبه و جنگ بدر بود ـ: با پيامبر خدا نشسته بوديم كه مردى [ از جمع ما ]برخاست و رفت و كفش هايش را فراموش كرد [ ببرد ]. يك نفر ، آنها را برداشت و زير خود گذاشت. آن مرد برگشت و گفت: كفش هايم كو؟
كسانى كه آن جا نشسته بودند، گفتند: ما آنها را نديده ايم.
مردى كه كفش ها را زير خود پنهان كرده بود، گفت: اين جاست.
پيامبر خدا فرمود: «ترساندن مؤمن، چه معنا دارد؟!».
مرد گفت: اى پيامبر خدا! به شوخى، اين كار را كردم.
[پيامبر صلى الله عليه و آله ] دو يا سه بار فرمود: «ترساندن مؤمن، چه معنا دارد؟!».