۳۳۴.الأمالى ، مفيدـ به نقل از جابر عبد اللّه انصارى ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله ، در حالى كه دست حسن و حسين عليهماالسلام را گرفته بود ، بر ما در آمد و فرمود : «بى گمان ، اين دو پسرم را از كودكى پرورش دادم و براى بزرگ سالى شان دعا كردم و از خداى متعال ، سه چيز برايشان خواستم و خداوند ، دو چيز را به من داد و يكى را نداد .
از خداوند ، برايشان خواستم كه آن دو را پاك و پاكيزه و پاك شده قرار دهد ، و خدا اجابتم كرد .
و از خداوند خواستم كه آن دو و نيز ذريّه و پيروانشان را از آتش دوزخ نگاه دارد ، و خدا اين را به من داد .
و از خداوند ، خواستم كه امّت را بر محبّت آنان گرد آورد ؛ امّا خداوند فرمود : اى محمّد ! من ، قضا و قدرم را جارى كرده ام . گروهى از امّتت به پيمان و تعهّد تو در برابر يهوديان و مسيحيان و مَجوس ، وفا مى كنند ؛ امّا آن را در [ حقّ ]فرزندانت زير پا مى نهند و من بر خودم واجب كرده ام كه هر كس چنين كند ، او را در جايگاه كرامتم جاى ندهم و در بهشتم ننشانم و در روز قيامت با ديده رحمت به او ننگرم » .
د ـ پسر من است ؛ ولى من به وجودش نياورده ام
۳۳۵.شرح الأخبارـ به نقل از مخول بن ابراهيم ، به سندش ـ: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و ديد كه حسينِ خردسال ، در دامان پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته است . مرد پرسيد : اى پيامبر خدا ! پسر توست ؟
فرمود : «پسر من است ؛ ولى من به وجودش نياورده ام» .
مرد گفت : آيا دوستش دارى ؟
فرمود : «خداى عز و جل او را بيشتر از من ، دوست دارد» .