۴ / ۷
بازى كردنش با كودكان
۱۴۸.ربيع الأبرارـ به نقل از ابو رافع ، بنده آزاد شده پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ: هنگامى كه حسين عليه السلام كودك بود ، با او سنگ بازى مى كردم و چون سنگ هاى من به سنگ هاى او مى خورد ، [ مطابق قاعده بازى ] مى گفتم : بايد به من سوارى بدهى . او مى گفت : «واى بر تو ! آيا بر پشت كسى سوار مى شوى كه پيامبر خدا ، او را بر دوش كشيده است؟» . پس رهايش مى كردم .
و چون سنگ هاى او به سنگ هاى من مى خورد ، مى گفتم : من هم به تو سوارى نمى دهم ، همان گونه كه تو به من سوارى ندادى . او مى گفت : «آيا خشنود نمى شوى به پيكرى سوارى دهى كه پيامبر خدا به آن سوارى داده است؟» . پس من به او سوارى مى دادم . ۱
۱۴۹.المعجم الكبيرـ به نقل از ابو شدّاد ـ: من با حسن و حسين عليهماالسلام سنگ بازى مى كردم . هنگامى كه سنگ هايشان به سنگ هاى من مى خورد ، بر من سوار مى شدند و هنگامى كه سنگ هاى من به سنگ هايشان مى خورد ، مى گفتند : «آيا بر جگرگوشه پيامبر خدا ، سوار مى شوى؟» .
۱۵۰.تاريخ دمشقـ به نقل از سلمان بن شدّاد ـ: با حسن و حسين عليهماالسلام سنگ بازى مى كردم و هنگامى كه سنگ هايم به سنگ هايشان مى خورد ، به من مى گفتند : «براى تو رواست كه بر جگرگوشه پيامبر خدا ، سوار شوى؟» .
و هنگامى كه سنگ هاى آنان به سنگ هاى من مى خورد ، به من مى گفتند : «آيا خداى عز و جل را شكر نمى كنى كه جگرگوشه پيامبر خدا بر تو سوار شود؟» .
۱۵۱.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از يَعلى عامرى كه با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در پى دعوتى ، به ميهمانى رفتند ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله پيشاپيش ميهمانان مى رفت و حسين عليه السلام با پسر بچّگان ، بازى مى كرد . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خواست تا او را بگيرد ؛ امّا حسين عليه السلام به اين سو و آن سو مى گريخت . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم او را مى خنداند تا آن كه او را گرفت .
پيامبر صلى الله عليه و آله يك دستش را پشت سر حسين عليه السلام و دست ديگرش را زير چانه او گذاشت و دهانش را بر دهان او نهاد و وى را بوسيد و فرمود : «حسين ، از من است و من ، از حسينم . خدا دوست بدارد هر كس را كه دوستدار حسين است! حسين ، سِبطى از اسباط (نَواده اى از نوادگان) ۲ است» .