۱۲۹.المناقب ، ابن شهرآشوبـ به نقل از ابن مهاد ، از پدرش ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله براى حسن و حسين عليهماالسلامخم شد و آن دو را به صورتى كه پشتشان به يكديگر بود ، سوار كرد و فرمود : «چه شتر خوبى است شتر شما!» .
۱۳۰.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از ابو هُرَيره ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه حسين بن على عليه السلام را حمل مى كرد و مى فرمود : «خدايا! من ، او را دوست دارم . تو هم او را دوست بدار» . ۱
۱۳۱.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از ابو هُرَيره ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر ما در آمد و حسن و حسين عليهماالسلام با او بودند . يكى بر اين دوش و آن يكى بر دوش ديگر ايشان بودند و پيامبر صلى الله عليه و آله يك بار اين را مى بوسيد و يك بار ، ديگرى را ، تا آن كه به ما رسيد . مردى به ايشان گفت : اى پيامبر خدا ! اين دو را دوست مى دارى؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «آرى . هر كس اين دو را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و هر كس اين دو را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است» .
۱۳۲.كنز العمّالـ به نقل از سعد بن مالك ـ: بر پيامبر صلى الله عليه و آله در آمدم و حسن و حسين عليهماالسلامسوار بر پشت ايشان ، بازى مى كردند . گفتم : اى پيامبر خدا ! آيا اين دو را دوست دارى؟
فرمود : «چرا دوستشان نداشته باشم ، در حالى كه دو دسته گل من از دنيايند؟!» .
۱۳۳.شرح الاخبارـ به نقل از جعفر بن فروى ، به سندش ـ: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با يارانش نشسته بود كه حسن و حسين عليهماالسلام ـ كه دو كودك بودند ـ به طرفش دويدند و بر روى او پريدند .
پيامبر صلى الله عليه و آله هم گاه سرش را برايشان فرود مى آورد و گاه هر دو را مى گرفت و مى بوسيد . مردى از همنشينان ايشان ، شگفت زده مى نگريست و سپس گفت : اى پيامبر خدا ! فكر نمى كنم تا كنون هيچ يك از فرزندانم را بوسيده باشم .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چنان خشمناك شد كه رنگش برگشت . پس به آن مرد فرمود : «اگر خداى عز و جل رحمت را از دل تو بر كَنْده ، من با تو چه كنم؟ هر كس بر كوچكمان رحم نكند و بزرگمان را احترام نكند ، از ما (مسلمانان) نيست» .