۱۲۴.المصنّف ، ابن ابى شَيبهـ به نقل از جابر ، از ابو جعفر ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهماالسلامرا در حالى كه [ بر دوش ]خود حمل مى كرد ، بر مجلسى از مجلس هاى انصار ، عبور داد .
آنان گفتند : اى پيامبر خدا ! چه مَركب خوبى !
فرمود : «و چه سواران نيكويى !» .
۱۲۵.تاريخ دمشقـ به نقل از عمر ـ: حسن و حسين عليهماالسلام را بر شانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ديدم و گفتم : چه اسب خوبى زير پاى خود داريد !
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «و آن دو ، چه سواران نيكويى اند !» .
۱۲۶.المعجم الكبيرـ به نقل از سلمان ـ: ما گِرد پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه اُمّ ايمن آمد و گفت : اى پيامبر خدا! حسن و حسين ، گم شده اند .
هنگام بالا آمدن خورشيد بود . پس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «برخيزيد و دو پسرم را بجوييد» .
هر كس از سويى روان شد و من با پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم و ايشان ، پيوسته مى رفت تا به دامنه كوهى رسيد كه ناگهان ، حسن و حسين عليهماالسلام را ديد كه به همديگر چسبيده بودند و نيز مارى را ديد كه بر روى دُمش ايستاده بود و از دهانش آتش مى باريد . پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى مار دويد . مار ، رويش را به طرف پيامبر صلى الله عليه و آله كرد و سپس ، تند خزيد و زير سنگى رفت .
پيامبر صلى الله عليه و آله ، نزد حسن و حسين عليهماالسلام آمد و آن دو را از هم جدا كرد و دستى به صورتشان كشيد و فرمود : «پدر و مادرم فدايتان! شما چه قدر نزد خدا گرامى هستيد!» .
سپس يكى را بر دوش راست و ديگرى را بر دوش چپ خود ، سوار كرد . گفتم : خوشا به حالتان! چه مَركب خوبى است مَركب شما !
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «و چه خوبْ سوارانى هستند اين دو تا! و پدرشان ، از اين دو هم بهتر است» .