99
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم

ارزان شده است !
سپس ، از پذيرفتن آن ، خوددارى كرد . ۱

بيعت گرفتن براى يزيد در شام و كُشتن امام حسن عليه السلام براى آن

وقتى هيئت هاى نمايندگى استان ها ـ كه به دستور معاويه به دمشق آمده بودند ـ ، در دربار معاويه گِرد آمدند ـ و احنف بن قيس در ميانشان بود ـ ، معاويه ضحّاك بن قيس فهرى را فرا خواند و به او گفت: چون بر منبر نشستم و موعظه و سخنم را به پايان بردم ، تو از من براى سخنرانى اجازه بگير . وقتى به تو اجازه دادم ، خداى متعال را سپاس بگزار و نام يزيد را به ميان آور و در باره اش آنچه از تمجيد ، وظيفه خود مى بينى ، بگو . آن گاه از من تقاضا كن كه او را جانشين خويش سازم ؛ زيرا نظرم و تصميمم ، بر اين تعلّق گرفته است و از خدا مسئلت دارم كه در اين مورد و ديگر موارد ، خير پيش آورد .
سپس عبد الرحمان بن عثمان ثقفى و عبد اللّه بن مَسعده فزارى و ثور بن مَعَن سُلَمى و عبد اللّه بن عصام اشعرى را احضار كرد و به آنها دستور داد كه وقتى ضحّاك سخنش را تمام كرد ، به نطق بر خيزند و سخنش را تصديق و تأييد كرده ، از وى بخواهند تا براى يزيد ، بيعت بگيرد . ۲
معاويه سخن گفت و پس از وى ، آن عدّه ، همان طور كه دلش مى خواست ، او را دعوت كردند كه براى يزيد ، بيعت بگيرد . معاويه پرسيد: احنف كجاست ؟
احنف پاسخ داد . پرسيد: تو نمى خواهى سخن بگويى؟
احنف بر خاست ، خدا را سپاس گفت و ستايش نمود و گفت: مردم ، بدترين دوره هاى زمان را گذرانده و به روزگار خوبى در آمده اند و يزيد ، پسر امير مؤمنان ،

1.تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۰۲ ، الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۵۰۹ ، تاريخ دمشق : ج ۳۸ ص ۲۱۲ .

2.الإمامة و السياسة : ج ۱ ص ۱۸۸ .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
98

خراب كنى و بد فرجام سازى .
عُبَيد گفت: چيزى غير از اين ندارى كه به او بگويى؟
پرسيد: چه؟
گفت: تصميم معاويه را بر هم نزن و او را با پسرش بد نكن . من يزيد را مى بينم و به او مى گويم : امير المؤمنين به زياد، نامه نوشته و در باره بيعت گرفتن برايت ، از او نظر خواسته است و زياد مى ترسد كه مردم به خاطر رفتارهاى نادرستى كه تو دارى ، بر آشوبند و مخالفت نمايند و چاره را در اين مى بيند كه تو آن كارها را ترك كنى تا بتوان مردم را مجاب كرد و خواسته ات را جامه عمل پوشاند . در اين صورت ، تو ، هم امير المؤمنين [معاويه] را راه نمايىِ خيرخواهانه كرده اى ، و هم نگرانى ات از بابت امّت ، بر طرف شده است .
زياد گفت: تو تدبيرى درست و دقيق انديشيده اى . به اميد خدا ، روانه شو . اگر مقصود را بر آوردى ، حقّت و قَدرت شناخته خواهد بود و در صورتى كه تدبيرت خطا از آب در آمد ، معلوم خواهد بود كه از راه بدخواهى نبوده است . هر چه به نظرت درست آمد ، مى گويى و خداوند ، به علم غيبش داورى مى كند .
عبيد ، نزد يزيد رفت و آن سخنان را گفت . در نتيجه ، يزيد از بسيارى كارهايش دست بر داشت . زياد ، همچنين ، نامه هايى براى معاويه همراه عبيد فرستاد كه از او مى خواست با درنگ و تأمّل ، عمل كند و شتاب نورزد . معاويه اين توصيه او را پذيرفت و به كار بست .
وقتى زياد مُرد ، معاويه تصميم گرفت براى پسرش يزيد ، بيعت بگيرد . به همين جهت ، يك صد هزار درهم براى عبد اللّه بن عمر فرستاد كه پذيرفت ؛ امّا چون سخن از بيعت با يزيد به ميان آمد ، گفت: اين را مى خواست؟! اگر چنين باشد كه دينم خيلى

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4198
صفحه از 456
پرینت  ارسال به