95
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم

يزيد ، پيش پدر رفت و گفته مغيره را به اطلاع او رسانيد . معاويه، مغيره را احضار كرد و پرسيد: يزيد ، چه مى گويد؟
گفت: اى امير مؤمنان! ديدى كه پس از عثمان ، چه اختلافى پيدا شد و چه خون ها ريخته شد . ۱ يزيد مى تواند جانشين تو باشد . بنا بر اين ، برايش بيعت بگير تا اگر اتّفاقى برايت افتاد ، پناه مردم و جانشين تو باشد و نه خونى ريخته شود و نه آشوبى به پا گردد .
پرسيد: چه كسى در اين كار ، به من كمك خواهد كرد؟
گفت: من ، مردم كوفه را برايت تضمين مى كنم و زياد ، اهالى بصره را ، و از اين دو شهر كه گذشت، هيچ كس با تو مخالفت نخواهد كرد .
معاويه گفت: برو بر سر كارت و با هر كه طرف اعتماد توست ، در اين زمينه صحبت كن و هر دو ، به فكر خواهيم بود و تصميم مقتضى را خواهيم گرفت .
مغيره با او خداحافظى كرد و پيش دوستانش باز گشت . پرسيدند: چه خبر؟
گفت: پاى معاويه را در ركابى گذاشتم كه با امّت محمّد ، فاصله طولانى دارد ، و چنان چاه و چاله اى براى آنها گشودم كه هرگز به هم نخواهد آمد .
و آن گاه ، به اين شعر ، مثل زد :

در باره همانند من ، پنهان را برملا كنو براى دشمنان و مخالفان خشمگين ، [حقيقت مرا] آشكار كن . ۲

1.علّامه امينى در پاورقى نوشته است : آيا كسى نبود كه از مغيره بپرسد : پيامبر صلى الله عليه و آله نيز اين دو دستگى و اختلاف و ريختن خون هاى حرام به خاطر منصوب نشدن خليفه را مى دانست . پس چرا امّت را به حال خود رها كرد و ـ به باور او و سياستمداران طرفدار انتخابات ـ جانشينى انتخاب نكرد ؟ (الغدير : ج ۱ ص ۲۲۹ ، پانوشت) .

2.بغدادى ، صاحب خزانه الأدب ، اين شعر را چنين آورده است : مانند مرا گواه راز و اسرار بگير و در برابر دشمنانم و اين قوم ، خشمت را آشكار كن (خزانة الأدب : ج ۱ ص ۳۲) .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
94

ُمَيرى را ـ كه دوست صميمى وى بود ـ ، نزد معاويه فرستاد تا رأى او را بزند و منصرفش كند .
عبيد به دمشق رفت و ابتدا با يزيد ، ملاقات كرد و از قول زياد به او گفت كه در پىِ ولايت عهدى بر نيايد ؛ زيرا تركش براى او مفيدتر از آن است كه از پىِ آن بر آيد . يزيد از ولايت عهدى منصرف شد و نزد پدر رفت و هم داستان شدند كه فعلاً از آن ، دست بر دارند . وقتى زياد مُرد ، معاويه شروع كرد به ترتيب دادن كار ولايت عهدى يزيد و تبليغات و دعوت براى بيعت گرفتن ، و براى ولايت عهدى يزيد ، به سراسر كشور نامه نوشت . ۱

شكل ديگرى از اين ماجرا

ابتداى بيعت گرفتن براى يزيد ، از مغيرة بن شعبه بود . معاويه خواست كه او را از استاندارى كوفه ، بر كنار نمايد و به جايش سعيد بن عاص را بگمارد . خبر به مغيره رسيد . با خود گفت: كار درست ، اين است كه نزد معاويه بروم و استعفا بدهم تا مردم تصوّر كنند كه به مقام استاندارى ، بى علاقه ام . سپس به سوى معاويه روانه شد و به هنگام رسيدن ، به اطرافيانش اظهار داشت كه اگر وسيله استاندارى و فرماندهى را اكنون نتوانم به دست آورم ، ديگر هرگز نخواهم توانست . و سپس نزد يزيد رفته ، به او گفت: اصحاب عالى مقام پيامبر صلى الله عليه و آله و بزرگان قريش و سال خوردگانش ، از دنيا رفته اند و فقط فرزندانشان باقى مانده اند ، و تو از همه شان برتر و باتدبيرترى و علمت به سُنّت و سياست ، از همه شان بيشتر . نمى دانم چرا امير المؤمنين [معاويه] براى تو ، بيعت [ولايت عهدى] نمى گيرد؟
يزيد پرسيد: به عقيده تو ، اين كار ، شدنى است؟
جواب داد: آرى .

1.البداية و النهاية : ج ۸ ص ۷۹ ، و همانند اين گزارش در : تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۰۱ .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4265
صفحه از 456
پرینت  ارسال به