۷۷۶.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :هنگامى كه معاوية بن ابى سفيان از مردم براى يزيد بيعت گرفت ، حسين بن على بن ابى طالب ، از كسانى بود كه با او بيعت نكرد . كوفيان در همان روزگار خلافت معاويه ، به حسين عليه السلام نامه مى نوشتند و او را به آمدن به سوى خود ، فرا مى خواندند ؛ ولى او هر بار امتناع مى كرد . از اين رو ، گروهى از آنان نزد محمّد بن حنفيّه آمدند و از او خواستند كه با آنان بيايد ؛ امّا او نيز خوددارى كرد و نزد حسين عليه السلام آمد و پيشنهاد آنان را خبر داد . حسين عليه السلام فرمود : «اينان مى خواهند با نام ما ، نان بخورند و خون ما را به هدر دهند» .
و حسين عليه السلام همچنان انديشناك ماند... .
ابو سعيد خُدْرى نزد حسين عليه السلام آمد و گفت : اى ابو عبد اللّه ! من خيرخواه شمايم و با شما مهربانم . به من خبر رسيده كه گروهى از شيعيانتان در كوفه ، به تو نامه نوشته اند و تو را به رفتن به سوى آنها فرا خوانده اند ؛ امّا تو بيرون مرو ، كه من خود شنيدم پدرت در كوفه مى فرمايد : «به خدا سوگند ، آنان از من دلگير و خشمگين اند و من از آنان دلگير و خشمگينم . وفايى از آنها نديدم و هر كس به پشتوانه آنان به بازى رود ، مى بازد . به خدا سوگند ، نه نيّت درستى دارند و نه عزم جزمى و نه صبر بر شمشيرى» .
مسيَّب بن نَجَبه فزارى و همراهانش [نيز] ، پس از وفات حسن عليه السلام ، نزد حسين عليه السلام آمدند و او را به خلع معاويه از خلافت ، فرا خواندند و گفتند : ما رأى تو و رأى برادرت را مى دانيم .
حسين عليه السلام فرمود : «من اميد مى برم كه خداوند به برادرم براى نيّتِ دوست داشتن صلح ، و به من براى نيّت دوست داشتن جهاد با ستمگران ، پاداش دهد» .
۷۷۷.أنساب الأشرافـ به نقل از عُتبى ـ: وليد بن عتبه ، مانع ارتباط عراقيان با حسين عليه السلام شد . حسين عليه السلام به او گفت : اى ستمكار بر خود و سرپيچى كننده از خدايت ! بر چه اساس ، ميان من و گروهى جدايى مى اندازى كه آنچه را تو و عمويت (معاويه) از حقّم نشناختيد ، آنان شناختند؟!» .
وليد گفت : كاش بردبارىِ ما در برابر تو ، جهالت غير ما را به سوى تو نكشاند! تا آن گاه كه دستت كارى نكرده باشد ، جنايت زبانت ، قابل گذشت است . پس دستت را به كار مگير كه تو را به هلاكت مى كشاند . اگر مى دانستى كه پس از ما چه مى شود ، ما را دوست مى داشتى ، آن گونه كه اكنون دشمن مى دارى .