۲ / ۱۰
سخنرانى امام عليه السلام ، يك سال پيش از مرگ معاويه
۷۷۳.كتاب سُلَيم بن قَيس :يك سال پيش از مرگ معاويه ، حسين بن على عليه السلام حج گزارد و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن جعفر نيز با او بودند . حسين عليه السلام حاجيان بنى هاشم را از مرد و زن و وابستگان و پيروانشان ، و نيز هر كس از انصار را كه خود يا خانواده اش مى شناخت ، گرد آورد و سپس پيك هايى فرستاد كه : «هيچ يك از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را كه امسال به حج آمده اند و به صلاح و عبادتْ معروف اند ، فرو مگذاريد ، مگر آن كه برايم گردشان بياوريد» .
بيش از هفتصد نفر در خيمه هاى حسين عليه السلام در سرزمين منى گرد آمدند . بيشتر اين افراد ، از تابعيان و حدود دويست نفر نيز از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و غير آنان بودند .
حسين عليه السلام ميان آنان به سخن ايستاد و پس از حمد و ثناى خداوند ، فرمود : «امّا بعد ، اين طاغوت، با ما و پيروانمان ، آن كرده كه ديده ايد و مى دانيد و پيش روى شماست . من مى خواهم پرسشى از شما بكنم . اگر راست گفتم ، تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم ، تكذيبم كنيد . به حقّ خدا بر شما و حقّ پيامبر خدا و حقّ نزديكى ام به پيامبرتان ، چون از اين جا رفتيد و گفته ام را نقل كرديد و هر آن كس از ياوران قبيله تان را كه از او ايمن بوديد و به وى اعتماد داشتيد ، فرا خوانديد ، آنان را به آنچه از حقّ ما مى دانيد ، فرا بخوانيد ؛ چرا كه من بيم دارم كه اين موضوع (امامت) ، از ياد برود و حق ، مغلوب شود و از ميان برود ، «هر چند خداوند، تمام كننده نور خويش است ؛ اگرچه كافران را ناخوش آيد» » .
و حسين عليه السلام چيزى از قرآن را كه در حقّ ايشان نازل شده بود ، فرو ننهاد ، جز آن كه آن را خواند و تفسير كرد و هيچ حديثى از آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله در باره پدر ، برادر ، مادر ، خودش و خاندانش فرموده بود ، وا ننهاد ، جز آن كه روايتش كرد و در باره همه اينها ، صحابه مى گفتند: «آرى ، آرى . [اين را از پيامبر] شنيديم و ديديم» و تابعى مى گفت: «آرى ، آرى . آن را فردى از صحابه براى من نقل كرده كه او را راستگو و امين مى دانم» .
حسين عليه السلام فرمود: «شما را به خدا سوگند مى دهم كه اين را جز به كسى كه به خودش و دينش اطمينان داريد ، نگوييد» .
و از جمله آنچه حسين عليه السلام آنها را بِدانْ سوگند داد و به يادشان آورد ، اين بود كه گفت: «شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه وقتى [پيامبر صلى الله عليه و آله ]بين يارانش پيمان برادرى بست ، على بن ابى طالب ، برادر پيامبر خدا بود ؛ پس بين او و خودش پيمان برادرى بست و فرمود : در دنيا و آخرت ، تو برادرِ منى و من ، برادر تو ام ؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود: «شما را به خدا سوگند ، آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، زمين محلّ مسجد و منزلش را خريد و مسجد را ساخت و سپس در آن جا ده خانه ساخت كه نُه تاى آن ، از آنِ او بود و دهمى را در وسط آنها براى پدرم معيّن كرد و سپس همه راه هاى ورود [از خانه ها] به مسجد را بست ، جز راه ورودى او را ، و در اين باره ، پاره اى سخن گفتند و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : من درهاى [ خانه هاى] شما را نبستم و درِ ورودىِ [ خانه ]او را باز نگذاشتم؛ بلكه خداوند ، به من فرمان داد كه درهاى [خانه هاى] شما را ببندم و درِ [ خانه] او را باز بگذارم و آن گاه ، همه مردم را بجز او ، از خوابيدن در مسجد، نهى كرد و [ او] حتّى در مسجد ، جُنُب مى شد و خانه او در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله بود و براى پيامبر خدا و او ، در همان خانه ، فرزندانى زاده شدند؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود : «آيا مى دانيد كه عمر بن خطّاب ، اصرار كرد تا روزنه اى به مقدار يك چشم ، از منزلش به مسجد برايش باز بگذارد؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله قبول نكرد و آن گاه ، سخنرانى كرد و فرمود : خداوند به موسى عليه السلام فرمان داد مسجدى پاك بسازد كه جز خودش و هارون عليه السلام و دو پسر هارون ، كس ديگرى در آن ساكن نشود . [اينك ]خداوند به من نيز فرمان داد تا مسجدى پاك بسازم و جز خودم و برادرم و دو فرزندش ، كسى در آن ساكن نشود ؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود: «شما را به خدا سوگند، آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز غدير خُم ، او را منصوب كرد و ولايت را براى او تثبيت كرد و فرمود: حاضران به غايبان برسانند ؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود : «شما را به خدا سوگند ، آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ تبوك به او فرمود : تو نسبت به من ، چون هارون نسبت به موسايى و تو پس از من ، ولىّ هر مؤمنى ؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود : «شما را به خدا سوگند ، آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، هنگامى كه ترسايان نَجران را به مُباهله فرا خوانْد ، جز او و زنش و دو فرزندش را نياورد؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود : «شما را به خدا سوگند ، آيا مى دانيد كه در روز خيبر ، پرچم را به او داد و فرمود : پرچم را به كسى مى دهم كه خدا و پيامبرش او را دوست مى دارند و او نيز خدا و پيامبرش را دوست دارد ؛ كسى كه يورش برنده بى فرار است و خداوند به دست او ، قلعه خيبر را فتح مى كند ؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، سوره برائت را به وسيله او فرستاد و فرمود : از سوى من ، جز خودم و يا مردى از من ، ابلاغ نمى كند ؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود : «آيا مى دانيد كه هيچ سختى اى به پيامبر صلى الله عليه و آله روى نمى آورْد ، جز آن كه از سرِ اعتماد به على عليه السلام ، او را براى [از ميان برداشتن] آن ، پيش مى داشت ؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله ، هيچ گاه او را به نام ، صدا نمى زد؛ بلكه مى فرمود : اى برادرم! و [يا مى فرمود : ] برادرم را برايم صدا كنيد ؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود: «آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله بين او ، جعفر و زيد ، داورى كرد و به او فرمود : اى على! تو از منى و من از تو اَم ، و تو پس از من ، ولىّ هر مرد و زن مؤمنى ؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود : «آيا مى دانيد كه او [ براى دريافت علوم پيامبر صلى الله عليه و آله ] ، هر روز ، با پيامبر صلى الله عليه و آله خلوت مى كرد و هر شب ، به خانه اش مى رفت و هر گاه مى پرسيد ، پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ مى داد و هر گاه سكوت مى كرد ، پيامبر صلى الله عليه و آله [خود ، به سخن] آغاز مى كرد ؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، هنگامى كه به فاطمه عليهاالسلام فرمود : شوهر تو ، بهترينِ كسانِ من ، پيش ترينشان در اسلام آوردن ، بزرگ ترينشان در بردبارى و دانشمندترينِ آنان است ، او را بر جعفر و حمزه ، برترى بخشيد ؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : من ، سَرورِ فرزندان آدم هستم و برادرم على ، سَرورِ عرب و فاطمه ، بانوى زنانِ بهشت و دو پسرم حسن و حسين ، سَرورِ جوانان بهشت اند ؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمان داد تا غسلش دهد و به او خبر داد كه در اين كار ، جبرئيل عليه السلام او را يارى خواهد كرد؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
فرمود : «آيا مى دانيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آخرين سخنرانى خود فرمود : اى مردم! من در ميان شما ، دو چيز گران سنگ باقى گذاشتم : كتاب خدا و اهل بيتم . به آن دو ، چنگ بزنيد تا هرگز گم راه نشويد ؟» .
گفتند : به خدا ، آرى .
[ حسين عليه السلام ] چيزى را از آنچه خداوند در باره على بن ابى طالب عليه السلام و يا اهل بيتش در قرآن ، فرو فرستاده بود و يا بر زبان پيامبرش جارى شده بود ، ناگفته نگذاشت و حاضران را بر [درستىِ] آنها سوگند داد . پس اصحاب مى گفتند : «آرى ، ما شنيده ايم» . و تابعيان مى گفتند : «آرى ، [آن را ]كسانى كه به آنان اعتماد داشته ايم ، چون فلانى و فلانى ، به ما خبر داده اند» .
آن گاه ، سوگندشان داد كه [ بگويند] آيا آنان اين مطلب را شنيده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «كسى كه بپندارد مرا دوست مى دارد ، اگر على را دشمن بدارد ، دروغ مى گويد . [ هيچ كس ]در حالى كه على را دشمن مى دارد ، مرا دوست ندارد » . كسى گفت : اى پيامبر خدا! چه طور چنين است؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : « چون او از من است و من از اويم . آن كه او را دوست بدارد ، مرا دوست داشته است و آن كه مرا دوست بدارد ، خدا را دوست داشته است ، و آن كه او را دشمن بدارد ، مرا دشمن داشته است و آن كه مرا دشمن بدارد ، خدا را دشمن داشته است» ؟
گفتند : آرى ، شنيده ايم . و آن گاه ، پراكنده شدند .