ر . ك : ص ۹۲ (سخن علّامه امينى در باره ولايت عهدى يزيد) و ص ۱۵۱ (وصيّت معاويه به يزيد ، هنگام مرگ) .
۲ / ۸
احساس خطر معاويه از ناحيه امام عليه السلام
۷۷۱.أنساب الأشرافـ به نقل از ابو صالح ـ: چون معاويه به مكّه آمد ، ابن عبّاس به ديدارش رفت . معاويه به او گفت : شگفتا از حسن! عسل طائف را مى نوشد و هنوز سيراب نشده ، مى ميرد!
ابن عبّاس گفت : اگر حسن در گذشت ، اجل تو نيز به تأخير نمى افتد .
معاويه گفت : و تو اكنون ، مهتر قومت هستى .
ابن عبّاس گفت : تا هنگامى كه ابو عبد اللّه [حسين عليه السلام ] زنده است ، نه .
۲ / ۹
تهديد امام عليه السلام توسّط معاويه ، براى وفادار ماندن به بيعتِ خود
۷۷۲.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة) :مروان بن حكم ، به معاويه نوشت : من ايمن نيستم كه حسين به كمين آشوبى ننشسته باشد و به گمانم ، گرفتارى طولانى اى با حسين داشته باشيد .
پس معاويه به حسين عليه السلام نوشت : هر كس با خدا عهد و پيمان مى بندد ، سزاوار وفا كردن است . به من خبر داده اند كه برخى از مردم كوفه ، تو را به درگيرى فرا خوانده اند ، حال آن كه عراقيان را آزموده اى ؛ كار را براى پدر و برادرت تباه كردند . پس ، از خدا پروا كن و پيمان را به ياد داشته باش ، كه هر گاه تو با من حيله كنى ، با تو حيله مى كنم .
حسين عليه السلام در جواب او نوشت : «نامه ات به من رسيد و من به غير آنچه به تو رسيده ، سزامندم و جز خدا به كارهاى نيكو ، ره نمى نمايد . من قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم و گمان هم نمى كنم كه براى ترك جهاد با تو ، عذرى در پيشگاه خدا داشته باشم ، و فتنه اى را بزرگ تر از فتنه فرمان روايىِ تو بر اين امّت نمى دانم» .
پس معاويه گفت : ما همواره ابو عبد اللّه را به سانِ شير [شجاع] ديده ايم .
و معاويه دو باره بر اساس خبرهايى كه به او رسيده بود ، به حسين عليه السلام نوشت : من گمان مى برم كه در سر ، خيال قيام مى پرورى و دوست داشتم كه در روزگار من باشد تا آن را بر تو ناديده بگيرم .