۹۸۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از عقبة بن سَمعان ، غلام رَباب ، دختر امرؤ القيس كلبى، همسر امام حسين عليه السلام ـ: ما به راه افتاديم و راه اصلى را در پيش گرفتيم. خاندان حسين عليه السلام به ايشان گفتند: خوب است راه عمومى را ترك كنى ـ چنان كه پسر زبير انجام داد ـ ، تا جستجوگران به تو نرسند.
فرمود: «نه ! به خدا سوگند، از راه اصلى جدا نمى شوم تا خداوند ، آنچه را دوست دارد ، مقدّر فرمايد» .
۹۸۵.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو سعد مَقبُرى ـ: به حسين عليه السلام نگاه كردم ، در حالى كه وارد مسجد مدينه مى شد . او راه مى رفت و بر دو مرد ، تكيه داشت . تكيه اش را گاهى بر اين و گاهى بر آن مى افكند و اين شعرِ [يزيد ]پسر مُفَرِّغ را بر زبان داشت:
من ، شترچران ها را در صبح دمان نترسانده امبا شبيخون زدن ، و مرا يزيد [بن مُفَرِّغ] نخوانند ،
در آن روزى كه از ترس ، دست در دست ظلم بگذارمو از كمين مرگ ، [هراسان] كنار بكشم .
با خود گفتم: به خدا سوگند ، اين دو بيت را بر زبان نرانْد ، مگر آن كه مى خواهد كارى مهم انجام دهد. دو روز نگذشت كه خبردار شدم به سمت مكّه ره سپار شده است.
۹۸۶.الفتوحـ در باره خارج شدن امام حسين عليه السلام از مدينه ـ: او حركت مى كرد و اين آيه را مى خواند: «از آن ديار ، با ترس و هراس ، بيرون رفت و اوضاع را مى پاييد. گفت : پروردگارا ! مرا از قوم ستمگر ، رهايى بخش» .
پسر عمويش مسلم بن عقيل بن ابى طالب ، به وى گفت: اى پسر دختر پيامبر خدا ! اگر از راه اصلى كناره گيرى و راهى ديگر انتخاب كنيم ـ چنان كه عبد اللّه بن زبير انجام داد ـ ، بهتر است . مى ترسيم جستجوگرانِ حكومتى ، به ما برسند.
حسين عليه السلام به وى فرمود: «نه ـ به خدا ـ ، اى پسر عمو ! هرگز از اين راه، جدا نمى شوم ، تا آن كه خانه هاى مكّه را ببينم ، يا خداوند ، آنچه را دوست مى دارد و از آن خشنود است ، مقدّر فرمايد».
آن گاه حسين عليه السلام شعر يزيد بن مُفَرِّغ حِميَرى را به زبان آورد:
«من شترچران ها را در صبح دمان نترسانده امبا شبيخون زدن ، و مرا يزيد [بن مُفَرِّغ] نخوانند ،
در آن روزى كه از ترس ، دست در دست ظلم بگذارمو از كمين مرگ ، [هراسان] كنار بكشم» .