۷۶۴.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)ـ به نقل از جُوَيرية بن اَسماء ـ: معاوية بن ابى سفيان ، دختر عبد اللّه بن جعفر را براى پسرش يزيد ، خواستگارى كرد . عبد اللّه با حسين عليه السلام مشورت نمود . حسين عليه السلام فرمود : «آيا به او دختر مى دهى ، در حالى كه از شمشيرهايشان خون ما مى چكد؟! او را به پسر برادرت ، قاسم بن محمّد بده» .
عبد اللّه گفت : من بدهكارم .
حسين عليه السلام فرمود : «مِلك بُغَيبِغه را بردار و بدهى ات را از آن، ادا كن كه تو خود مى دانى عمويت [على بن ابى طالب] در آن جا چه كارها كرده است» .
عبد اللّه نيز او را به همسرىِ قاسم در آورد .
۷۶۵.المناقب ، ابن شهرآشوبـ به نقل از عبد الملك بن عمير ، حاكم و عبّاس ـ: معاويه در نامه اى به مروان (كارگزارش در حجاز) به او فرمان داد كه امّ كلثوم دختر عبد اللّه بن جعفر را براى پسرش يزيد ، خواستگارى كند . او نزد عبد اللّه بن جعفر آمد و اين را به او خبر داد .
عبد اللّه گفت: كار او با من نيست و تنها به دست سَرور ما حسين ، دايى اوست .
به حسين عليه السلام خبر دادند . فرمود: «از خداى متعال ، خير مى خواهم . خدايا! آن كس را كه از خاندان محمّد صلى الله عليه و آله مى پسندى ، نصيب اين دختر كن» .
هنگامى كه مردم در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله گرد آمدند ، مروان پيش آمد و نزديك حسين عليه السلام نشست و در حالى كه گروهى از بزرگان هم نزد حسين عليه السلام بودند ، گفت: امير مؤمنان (معاويه) ، مرا به اين فرمان داده تا مَهر او (امّ كلثوم) را هر آنچه پدرش مى گويد ، قرار دهم ، هر اندازه كه باشد . اين ازدواج ، مايه آشتى ميان اين دو عشيره و اداى بدهىِ پدر اوست و بدان كه رَشك برندگان به شما به خاطر [ازدواجِ ]يزيد ، از رشك برندگان به يزيد به دليل [وصلت با ]شما بيشترند! و شگفت كه از يزيد ، مهريّه مى طلبند ، با آن كه او همتاى كسى است كه همتايى ندارد و مردمان ، به آبروى او ، باران مى طلبند! اى ابو عبد اللّه ! پاسخ نيك بده .
حسين عليه السلام فرمود: «ستايش ، خدايى كه ما را براى خودش انتخاب كرد و ما را براى دينش پسنديد و ما را بر آفريدگانش برگزيد» تا پايان سخنش .
سپس فرمود: «اى مروان ! گفتى و شنيديم . اين كه گفتى: مهريّه دختر ، به هر اندازه كه پدرش بگويد ، ـ به جانم سوگند ـ اگر بخواهيم ازدواج كند ، از سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله در باره [مهريه] دختران ، همسران و خاندانش ، در نمى گذريم و آن ، دوازده اَوقيه نقره ، يعنى چهارصد و هشتاد درهم است . و اين كه گفتى : به اضافه اداى بدهى پدرش ، از كِى ، زنان ما ، بدهى هاى ما را مى پردازند؟!
و امّا در باره آشتى ميان دو عشيره ، ما قومى هستيم كه به خاطر خدا با شما دشمنى داريم و به خاطر دنيا با شما سازش نمى كنيم . به جانم سوگند ، خويشى نَسَبى ما ، در مانده است ، تا چه رسد به خويشىِ سببى !
و گفته ات كه : شگفت از طلب كردن مهريّه از يزيد ، بهتر از يزيد و بهتر از پدر يزيد و بهتر از جدّ يزيد ، مهر داده اند .
و سخنت كه : يزيد ، همتاى كسى است كه همتايى ندارد ، پس هر كس پيش تر ، همتاى او بوده است ، امروز هم همتاى اوست و فرمان روايى (ولايت عهدى) چيزى بر او نيفزوده است .
و اين كه گفتى: به آبروى او باران مى طلبند ، اين ويژگى ، تنها از آنِ پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است .
و گفته ات كه: رشك بَرندگان به شما به خاطر [وصلت با] او ، بيشتر از رشك برندگان به او به خاطر [وصلت با] شما هستند ، بدان كه تنها نابخردان ، به خاطر او به ما رشك مى برند و خردمندان ، به خاطر ما بر او رشك مى برند» .
حسين عليه السلام پس از سخنانى فرمود: «همه گواه باشيد كه من امّ كلثوم ، دختر عبد اللّه بن جعفر را به همسرى پسر عمويش قاسم بن محمّد بن جعفر ، در آوردم و مهرش را چهارصد و هشتاد درهم قرار دادم و مزرعه ام در مدينه ـ يا زمينم در وادى عقيق ۱ ـ را هديه ازدواجش كردم . غلّه ساليانه آن ، هشت هزار دينار است و آنان را بى نياز مى كند ، إن شاء اللّه » .
رنگ صورت مروان برگشت و گفت: اى بنى هاشم ! آيا خيانت مى كنيد؟ جز دشمنى را نمى پذيريد!
پس حسين عليه السلام خواستگارىِ حسن عليه السلام از عايشه [ دختر عثمان] و كارشكنى مروان را به يادش آورد و سپس فرمود: «اى مروان ! جايگاه خيانت كجاست؟» .
مروان گفت:
ما مى خواستيم داماد شما بشويم تا دوستى را تازه كنيمدوستى اى كه روزگار ، كهنه اش كرده بود
امّا هنگامى كه نزدتان آمدم ، در برابرم موضع گرفتيدو كينه درون را بيرون ريختيد .
و ذكوان ، وابسته بنى هاشم ، پاسخش را اين گونه داد:
خدا هر پليدى اى را از آنان دور كردهو پاكىِ آنان را در آيه هاى خويش آورده است .
آنان هيچ همانندى ندارندو نه همتايى و نه حتّى نزديكى .
آيا هر زورگوى لجبازى رادر كنار نيكان بهشتى مى نهند؟!