۹۷۳.الفتوح :حسين بن على عليه السلام شبى از منزل ، خارج شد و نزد قبر جدّش آمد و گفت : «سلام بر تو ، اى پيامبر خدا ! من ، حسين ، فرزند فاطمه ام . من ، زاده تو و فرزندِ زاده تو ام و نواده تو ام كه در ميان امّتت بر جاى نهادى . اى پيامبر خدا ! گواه باش كه مرا خوار كردند و نابود ساختند و حريم مرا نگه نداشتند. اين ، شِكوه من به توست ، تا آن هنگام كه تو را ملاقات كنم. درود و سلام خداوند ، بر تو باد!». آن گاه براى نماز ، به پا خاست و يكسره در ركوع و سجده بود.
[راوى] مى گويد: وليد بن عُتبه ، كسى را به منزل حسين عليه السلام روانه كرد تا ببيند كه آيا از مدينه بيرون رفته يا نه . او را در منزل نيافت و با خود گفت: ستايش ، خداوندى را كه مرا با خون او مؤاخذه نكرد ! و گمان كرد [امام عليه السلام ]از مدينه بيرون رفته است.
[راوى] مى گويد : حسين عليه السلام ، هنگام صبح به خانه باز گشت. چون شب دوم شد ، نزد قبر آمد و دو ركعت نماز گزارد و چون از نماز فارغ گشت ، مى گفت : «بار خدايا ! اين ، قبر پيامبر تو محمّد است و من هم فرزند دختر محمّدم . براى من ، حادثه اى پيش آمده كه خود مى دانى. بار خدايا ! به راستى كه من ، خوبى (معروف) را دوست مى دارم و از زشتى (مُنكَر) ، بيزارم . از تو درخواست مى كنم ـ اى صاحب جلال و كرامت ـ به حُرمت اين قبر و آن كه در آن خفته است، كه در اين حادثه آنچه را خشنودى تو در آن است ، براى من پيش آورى» .
[راوى] مى گويد: آن گاه حسين عليه السلام شروع به گريه كرد و به هنگام سپيده صبح ، سر را بر روى قبر نهاد و لحظه اى در خواب رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديد كه با انبوهى از فرشتگان كه از چهار سو ، ايشان را در بر گرفته بودند، مى آيد ، تا آن كه حسين عليه السلام را به سينه چسبانيد و ميان چشمانش را بوسيد و فرمود : «اى فرزندم، اى حسين ! گويى مى بينم كه به زودى در سرزمينِ كرب (اندوه) و بلا ، به دست گروهى از امّتم كشته و سر بُريده مى شوى، در حالى كه تشنه اى و سيراب نمى گردى و عطش دارى و آب از تو دريغ مى گردد . آنان با اين رفتار ، اميد شفاعت مرا دارند! آنان را چه شده است ؟! خدا ، شفاعتم را روز قيامت ، نصيب آنان نگرداند ! آنان نزد خداوند ، بهره اى ندارند . عزيز من ، اى حسين ! به راستى كه پدر، مادر و برادرت نزد من آمده اند و مشتاق تو اند و براى تو در بهشت ، درجه هايى است كه جز با شهادت ، بدانها دست نمى يابى».
[راوى] مى گويد: حسين عليه السلام در خواب به جدّش مى نگريست و سخن او را مى شنيد و مى گفت: «اى جدّم ! مرا هرگز نيازى به بازگشت به دنيا نيست . مرا نزد خود ، نگه دار و در منزِلت ، همراه خود ساز» .
[راوى] مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود: «حسينم! تو مى بايد به دنيا باز گردى تا به شهادت برسى و از پاداش بزرگى كه خداوند برايت در نظر گرفته ، برخوردار گردى. به راستى كه تو و پدرت و برادرت و عمويت و عموى پدرت در روز قيامت با هم محشور مى شويد تا اين كه داخل بهشت شويد».
[راوى] گفت: حسين عليه السلام با بى تابى و ناراحتى از خواب ، بيدار شد. پس خوابش را براى خاندانش و فرزندان عبد المطّلب تعريف كرد . آن روز در شرق و غرب عالم ، غصّه دارتر از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و گريان تر از زن و مردِ آنان نبود.
حسين بن على عليه السلام آماده شد و تصميم گرفت از مدينه خارج شود . سپس در نيمه هاى شب ، نزد قبر مادرش رفت و در آن جا نماز گزارد و با مادرش وداع كرد . سپس از كنار قبر مادرش برخاست و به سوى قبر برادرش حسن عليه السلام رفت و در آن جا نيز نماز گزارد و وداع كرد . آن گاه به منزل خود باز گشت.