۱ / ۸
بگومگوى مروان و امام عليه السلام در راه
۹۷۰.الملهوف :صبحگاهان ، حسين عليه السلام از منزل بيرون آمد تا ببيند چه خبر است . مروان ، ايشان را ديد و گفت: اى ابا عبد اللّه ! من خيرخواه تو ام . به حرف من گوش بده تا نجات يابى.
حسين عليه السلام فرمود: «نصيحت تو چيست؟ بگو تا بشنوم».
مروان گفت: با يزيد ، امير مؤمنان، بيعت كن كه در آن ، خير دنيا و آخرت توست.
حسين عليه السلام فرمود : « «انا للّه و انا اليه راجعون» . با اسلام بايد خداحافظى كرد ، اگر امّت [اسلام] به رهبرى مانند يزيد ، دچار گردد. به راستى كه از جدّم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر خاندان ابو سفيان ، حرام است ».
گفتگو بين ايشان و مروان به درازا كشيد ، تا اين كه مروان با عصبانيت جدا شد.
۹۷۱.الفتوح :فرداى آن روز ، حسين عليه السلام از منزل خارج شد تا اخبار را بشنود . در راه ، مروان بن حكم را ديد. مروان گفت: اى ابا عبد اللّه ! من خيرخواه تو ام . به حرف من گوش بده تا نجات يابى و انتخابى درست كرده باشى.
حسين عليه السلام فرمود: «نصيحت تو چيست؟ بگو تا بشنوم».
مروان گفت: مى گويم با امير مؤمنان ، يزيد ، بيعت كن كه خير دين و دنياى تو ، در آن است.
[راوى] مى گويد: حسين عليه السلام استرجاع كرد و فرمود : « «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ» . با اسلام بايد خداحافظى كرد ، اگر امّت به رهبرى، مانند يزيد ، دچار گردد».
آن گاه حسين عليه السلام رو به مروان كرد و فرمود: «واى بر تو ! مرا به بيعت با يزيد فرمان مى دهى ، در حالى كه او مردى فاسق است؟ ! سخنى به گزاف و نادرست گفتى، اى صاحب لغزش هاى بزرگ ! تو را بر اين سخن ، سرزنش نمى كنم ؛ چرا كه تو نفرين شده پيامبر خدا هستى ، آن گاه كه در صُلب پدرت حكم بن ابى العاص، بودى و هر كه پيامبر خدا او را نفرين كرده باشد، چاره اى ندارد ، جز آن كه به بيعت با يزيد فرا بخواند».
سپس فرمود: «اى دشمن خدا ! از من دور شو، كه ما ، خاندان پيامبر خداييم و حقيقت ، در ميان ماست و زبان ما ، به حق ، سخن مى گويد و از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر خاندان ابو سفيان و بر آزاد شده ها و فرزندان آنان ، حرام است . هر گاه معاويه را بر منبر من ديديد ، شكم او را پاره كنيد . به خدا سوگند ، مردم مدينه او را بر منبر جدّم ديدند و به دستور او عمل نكردند ، تا خداوند ، آنان را به يزيد ـ كه خدا ، عذابش را زياد كند ـ دچار ساخت».
[راوى] مى گويد: مروان بن حكم ، از سخن حسين عليه السلام به خشم آمد و گفت: به خدا سوگند ، از من جدا نخواهى شد ، مگر آن كه با خوارى ، با يزيد بن معاويه بيعت كنى. به راستى كه شما فرزندان ابو تراب (على بن ابى طالب) ، سخنوريد و پُر از كينه و دشمنى با خاندان ابو سفيان. حقّ شماست كه آنان را دشمن بداريد و حقّ آنان است كه شما را دشمن بدارند.
[راوى] مى گويد: حسين عليه السلام به وى فرمود: «واى بر تو ، اى مروان! از من دور شو ، كه تو پليدى و ما ، خاندان پاكى هستيم كه خداوند در باره ما چنين بر پيامبرش محمّد ، نازل كرد: «همانا خداوند مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند» ».
[راوى] مى گويد: مروان ، سرش را پايين انداخت و هيچ نگفت . سپس حسين عليه السلام به او فرمود: «مژده باد تو را ـ اى پسر زن چشم زاغ ـ به هر آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحتى ، روزى كه بر پروردگارت وارد مى شوى و جدّم از حقّ من و حقّ يزيد ، از تو مى پرسد» .
[راوى] مى گويد: مروان با عصبانيت ، جدا شد و نزد وليد بن عتبه رفت و آنچه را از حسين بن على عليه السلام شنيده بود ، به وى خبر داد.