۹۶۶.الفتوح :مروان [پس از سرزنشى كه از حسين عليه السلام شنيد] ، با ناراحتى بيرون رفت و بر وليد بن عُتبه وارد شد و آنچه را از حسين بن على عليه السلام شنيده بود ، به وى خبر داد .
[راوى] مى گويد: آن گاه وليد براى يزيد بن معاويه نامه نوشت و گزارش مردم مدينه و عبد اللّه بن زبير را نوشت... و سپس به جريان حسين بن على عليه السلام پرداخت كه : وى بيعت و اطاعتى را از جانب ما ، براى خودش باور ندارد.
[راوى] مى گويد: وقتى نامه به يزيد رسيد، به شدّت خشمگين شد و هر گاه خشمگين مى شد ، چشمانش دگرگون و اَحوَل (چپ) مى شد . پس براى وليد بن عُتبه چنين نوشت: «از بنده خدا يزيد ، امير مؤمنان ، به وليد بن عتبه. امّا بعد، چون نامه به دستت رسيد ، براى بار دوم، با تأكيد بسيار ، از مردم مدينه بيعت بگير . عبد اللّه بن زبير را رها كن ؛ چرا كه او از دست ما بيرون نمى رود و تا زنده است ، از دست ما نجات پيدا نمى كند ؛ ولى به همراه جواب ، سرِ حسين بن على را بفرست. اگر چنين كنى ، فرماندهى سپاهيان را به تو وا مى گذارم و پاداش و بهره بزرگ را يك جا نزد من خواهى داشت . والسلام!».
[راوى] مى گويد: چون نامه به وليد بن عتبه رسيد و آن را خواند ، مسئله برايش بزرگ آمد و با خود گفت: نه ، به خدا ! خداوند ، مرا قاتل حسين بن على نخواهد ديد. من پسر دختر پيامبر را نمى كشم ، گرچه يزيد ، تمام دنيا را به من بدهد.