۹۶۴.مثير الأحزانـ در گزارش فرا خوانده شدن امام حسين عليه السلام ، عبد اللّه بن زبير، عبد اللّه بن مطيع، عبد اللّه بن عمر و عبد الرحمان بن ابى بكر از سوى وليد ـ: آنان نزد وليد ، حضور يافتند و وليد ، خبر مرگ معاويه را به آنان داد و آنها را به بيعت فرا خواند.
عبد اللّه بن زبير ، پيش از ديگران آغاز به سخن كرد و ترسيد آنان جوابى دهند كه او مايل نيست . او گفت: تو كه بر ما حاكم شدى ، صله رحم به جا آوردى و با ما خوب رفتار كردى ؛ ولى مى دانى كه معاويه از ما براى يزيد ، بيعت خواست و ما سر باز زديم و مطمئن نيستيم كه يزيد از ما كينه به دل نداشته باشد . بنا بر اين اگر به وى خبر رسد كه ما جز در تاريكى شب و پشت درهاى بسته بيعت نمى كنيم ، از اين كار ، نفعى نمى برد و كينه اش برطرف نمى گردد ؛ ليكن فردا كه مردم را فرا مى خوانى و آنان را به بيعت با يزيد ، فرمان مى دهى ، ما پيش از ديگران بيعت مى كنيم.
[راوى] مى گويد: من ، مروان را زير نظر داشتم ، كه آهسته به وليد گفت : گردن آنان را بزن . و آن گاه بلند گفت: عذر آنان را نپذير و گردن آنان را بزن.
حسين عليه السلام خشمگين شد و فرمود: «واى بر تو ، اى پسر زن كبودْچشم! تو به كشتن من فرمان مى دهى؟! دروغ گفتى و كارى زشت مرتكب شدى. ما ، خاندان نبوّت و معدن رسالتيم و يزيد ، مردى فاسق، مى گسار و آدمكُش است و شخصى مانند من ، با كسى مانند يزيد ، بيعت نمى كند ! بايد فردا شود و ببينيم كدام يك از ما براى خلافت و بيعت ، سزاوارتر است» .
وليد گفت: اى ابا عبد اللّه ! با نام و يارى خداوند ، باز گرد تا فردا نزد من آيى.
۹۶۵.الأمالى ، صدوقـ به نقل از عبد اللّه بن منصور ، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام ـ: وقتى [وليد بن] عُتبه ، سخن حسين عليه السلام را در مخالفت با يزيد شنيد، كاتب خود را فرا خواند و چنين نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به بنده خدا يزيد ، امير مؤمنان ، از [وليد بن ]عُتبة بن ابى سفيان. امّا بعد ، حسين بن على ، براى تو [حقّ] خلافت و بيعتى قائل نيست . نظر خودت را در اين باره ابراز كن . والسلام!» .
وقتى نامه به يزيد رسيد ، جواب [وليد بن] عتبه را چنين نوشت: «امّا بعد ، چون نامه ام به دستت رسيد، به سرعت ، جواب نامه را بفرست و در نامه ات روشن ساز كه چه كسانى بيعت را پذيرفتند و چه كسانى از آن ، سر باز زدند و با نامه ، سرِ حسين بن على را نيز بفرست».
اين خبر به حسين عليه السلام رسيد و تصميم گرفت از سرزمين حجاز به سمت عراق حركت كند.