۹۵۹.تاريخ اليعقوبى :نامه يزيد ، شبانه به دست وليد رسيد . وليد به دنبال حسين عليه السلام و عبد اللّه بن زبير فرستاد و آنان را از جريان ، مطّلع كرد. آن دو گفتند : ما فردا با مردم مى آييم.
مروان به وليد گفت: به خدا سوگند ، اگر اين دو ، اينك بيرون روند ، ديگر آنان را نخواهى ديد . آنان را مجبور ساز تا بيعت كنند ، وگرنه آنان را گردن بزن.
وليد گفت: به خدا سوگند ، قطع رحم نمى كنم.
آن گاه آن دو از نزد وليد ، خارج شدند و هر دو ، شبانه از مدينه بيرون رفتند. حسين عليه السلام به سمت مكّه حركت كرد.
۹۶۰.المناقب ، ابن شهرآشوب :وقتى حسين عليه السلام بر وليد بن عُتبه وارد شد و نامه را خواند ، فرمود: «من با يزيد بيعت نمى كنم».
مروان گفت: با امير مؤمنان ، بيعت كن.
حسين عليه السلام فرمود: «واى بر تو ! بر مؤمنان ، دروغ بستى . چه كسى او را امير آنان كرد؟» .
مروان به پا خاست و شمشير كشيد و رو به وليد گفت: دستور بده پيش از آن كه از خانه بيرون رود، گردنش را بزنند و خونش بر عهده من !
گفتگوها بالا گرفت . در اين هنگام ، نوزده تن از خاندان حسين عليه السلام در حالى كه خنجر به دست داشتند ، داخل خانه شدند و حسين عليه السلام با آنان از خانه بيرون رفت.
۹۶۱.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو مخنف ـ: حسين عليه السلام بر وليد وارد شد و با امير خواندن او ، بر او سلام كرد و مروان نزد او نشسته بود. حسين عليه السلام گويى بى خبر از مرگ معاويه ، فرمود: «رفت و آمد و ارتباط ، بهتر از جدايى است. ۱ خداوند ، ميانتان را اصلاح فرمايد!» .
آن دو چيزى نگفتند . حسين عليه السلام نشست. وليد ، نامه را خواند و خبر مرگ معاويه را به وى داد و او را به بيعت فرا خواند.
حسين عليه السلام فرمود: « «انا للّه و انا اليه راجعون» ... . در باره درخواست بيعت، [بايد بگويم كه] كسى همچون من ، پنهانى بيعت نمى كند و گمان نمى كنم تو نيز به اين مقدار ، اكتفا كنى ؛ بلكه مى خواهى آشكار و در حضور مردم ، بيعت كنم».
وليد گفت: بله.
حسين عليه السلام فرمود: «پس هر گاه نزد مردم رفتى و آنان را به بيعت فرا خواندى ، ما را نيز فرا بخوان تا بيعت به يكباره صورت گيرد» .
وليد كه آرامش طلب بود ، گفت: پس به اذن خدا برويد تا همراه مردم ، نزد ما آييد.
مروان گفت: به خدا سوگند ، اگر اينك از تو جدا شود و بيعت نكند ، هرگز به او دست نمى يابى ، مگر آن كه كشته ها بين شما بسيار شوند . او را حبس كن تا از نزد تو خارج نگردد ، مگر آن كه بيعت كند يا گردنش را بزنى.
حسين عليه السلام برخاست و فرمود : «اى پسر زن كبودْچشم ! تو مرا مى كشى ، يا او؟ به خدا سوگند كه دروغ گفتى و گناهكارى» .
آن گاه بيرون رفت و به همراه يارانش راه افتاد و آنان به همراه وى حركت كردند تا به منزل رسيد.