۹۵۷.الإرشاد :حسين عليه السلام نزد وليد رفت و مروان بن حكم را آن جا ديد. وليد ، خبر مرگ معاويه را به حسين عليه السلام داد و ايشان استرجاع گفت . سپس نامه يزيد را قرائت كرد و دستور يزيد را براى بيعت گرفتن از ايشان، ابلاغ نمود.
آن گاه حسين عليه السلام فرمود: «گمان نمى كنم كه تو از بيعت پنهانى من ، قانع شوى ؛ بلكه مايلى آشكارا بيعت كنم تا مردم بدانند».
وليد گفت: بله .
آن گاه حسين عليه السلام فرمود: «پس تا فردا در اين باره بينديش».
وليد گفت: با نام خدا باز گرد تا به همراه جمعيت مردم ، نزد ما بيايى .
مروان گفت: به خدا سوگند ، اگر اينك حسين از تو جدا شود و بيعت نكند، ديگر چنين فرصتى به دست نخواهى آورد ، مگر آن كه كشته ها بين شما زياد شوند. اينك وى را حبس كن تا از نزد تو خارج نگردد، مگر اين كه بيعت كند يا گردنش را بزنى.
حسين عليه السلام در اين هنگام برخاست و فرمود: «تو ـ اى پسر زن كبودْچشم ـ مى خواهى مرا بكشى ، يا او [مى خواهد چنين كند]؟ به خدا ، دروغ مى گويى و گناه مى كنى» . پس بيرون آمد ، در حالى كه دوستانش او را همراهى مى كردند تا به منزل رسيد.
۹۵۸.الأخبار الطوال :حسين عليه السلام بر وليد وارد شد ، در حالى كه مروان نزد وى بود . پس كنار وليد نشست. وليد ، نامه[ى يزيد ]را برايش قرائت كرد. حسين عليه السلام فرمود: «كسى همچون من ، پنهانى بيعت نمى كند . من كه در اختيار تو ام . هر گاه مردم را جمع كردى ، من نيز حاضر مى شوم و يكى از آنان خواهم بود» .
وليد ، مردى آرامش طلب بود . از اين رو به حسين عليه السلام گفت: پس اينك باز گرد و با مردم ، نزد ما باز آى.
امام حسين عليه السلام باز گشت.