۹۳۹.الإمامة و السياسةـ به نقل از نافع بن جبير ـ: به هنگام درگذشت معاويه ، در شام بودم و يزيد در آن جا حضور نداشت . معاويه ، ضحّاك بن قيس را [به طور موقّت ]جانشين خود كرد تا يزيد به شام برسد... . وقتى يزيد ، ده روز بعد از مرگ پدرش وارد دمشق شد ، نامه اى به خالد بن حَكَم ۱ ـ كه فرماندار مدينه بود ـ نوشت: «به راستى كه معاوية بن ابى سفيان ، بنده اى بود كه خداوند ، او را خليفه بر بندگانش قرار داد و او را بر سرزمين ها قدرت و مكانت بخشيد و قضاى خداوند ـ كه نامش گرامى و ثنايش بزرگ باد ـ ، همان قضايى كه بر اوّلين و آخِرين جارى است ، او را نيز فرا گرفت و هيچ فرشته مقرّب و پيامبرِ مُرسلى نمى تواند آن را بردارد. او به نيكى زندگى كرد و خوش بخت از دنيا رفت و خداوند ، آنچه را بر عهده وى بود ، بر گردن ما نهاد. چه مصيبت بزرگى و چه نعمت بزرگى : مرگ خليفه و انتقال خلافت !
پس ، از خداوند ، به جا آوردن شكرش را خواستاريم و اداى حمدش را طلب مى كنيم و از او خير دنيا و آخرت را درخواست مى كنيم و نيك فرجامى را در دنيا و آخرت ، مسئلت داريم. به راستى كه او ولىّ اين كارهاست و هر كارى ، به دست اوست و شريكى ندارد.
به درستى كه مردمان مدينه ، بستگان و مردان ما هستند. ما هميشه به آنها نظر نيك داشته ايم و از آنها كمك جسته ايم و [اكنون نيز] از روش خليفه در باره آنان پيروى مى كنيم و پا ، جاى پاى خليفه مى گذاريم : به آنان توجّه مى نماييم ، از نيكان آنها مى پذيريم و از بدكاران آنها ، چشم پوشى مى كنيم . پس اينك براى ما از خويشان و بستگانمان و مردانى كه در كنار تو هستند ، بيعت بگير ؛ بيعتى كه با گشاده دلى و طيب خاطر باشد . سزاوار است نخستين كسانى كه از خويشان و بستگان ما، با تو بيعت مى كنند، حسين و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن جعفر باشند و بر اين بيعت ، سوگندهاى شديد ، ياد كنند و براى پايدارى بر اين بيعت ، سوگند ياد كنند كه [در صورت وفا نكردن به بيعت خود ،] نُه دهمِ اموال خود را صدقه دهند، بردگان خود را جزيه دهند و زنان خود را طلاق گويند . نيرويى جز از جانب خداوند نيست. و السلام!» .