۸۹۳.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)ـ به نقل از ابو عبيد ضَبّى ـ: پس از بازگشت ابو هَرثَم ضبّى كه در صفّين، همراه على عليه السلام بود، به ديدنش رفتيم. او بر دكّه اى نشسته بود . همسر او جَرداء نام داشت و محبّت و تصديقش نسبت به على عليه السلام ، بيشتر از خود او بود .
گوسفندى آمد و پشكلى انداخت . ابو هَرثَم گفت: پشكل اين گوسفند ، مرا به ياد حديثى از على عليه السلام انداخت.
گفتند: على ، از اين ، چه مى داند؟
ابو هرثم گفت: در بازگشت از صفّين، در كربلا فرود آمديم. على عليه السلام نماز صبح را با ما ميان درختان و بوته هاى اسپند [ به جماعت ] خواند و سپس كفِ دستى از پشكل آهوان ، برداشت و آن را بوييد و سپس گفت : «آه، آه! گروهى در اين دشت ، كشته مى شوند كه بدون حساب به بهشت در مى آيند» .
جرداء گفت: چرا اين را باور ندارى؟ او از تو بهتر مى داند كه چه گفته است. و اين را از همان درون خانه فرياد كرد.