۳ / ۳
ماجراى هَرثَمه
۸۹۲.وقعة صفّين :هَرثَمة بن سليم ۱ مى گويد : همراه على بن ابى طالب عليه السلام در صفّين جنگيديم . هنگامى كه به كربلا فرود آمديم ، براى ما نماز [ جماعت ]خواند و هنگامى كه سلام داد ، مقدارى از خاك آن جا را برداشت و بوييد و سپس فرمود: «خوشا به حال تو ، اى خاك! گروهى از تو محشور مى شوند كه بدون حساب ، به بهشت در مى آيند» .
هنگامى كه هرثمه از جنگ صفّين به سوى همسرش جَرداء، دختر سُمَير ـ كه پيرو على بود ـ ، بازگشت، به او گفت: آيا خبر عجيبى از دوستت ابو الحسن به تو ندهم؟ هنگامى كه به كربلا فرود آمديم، از خاك آن جا برداشت و بوييد و گفت : «خوشا به حال تو ، اى خاك! گروهى از تو محشور مى شوند كه بدون حساب ، به بهشت در مى آيند» . مگر او علم غيب دارد؟!
زن گفت: اى مرد! ما را وا گذار كه امير مؤمنان ، جز حق نمى گويد.
هرثمه مى گويد : هنگامى كه عبيد اللّه بن زياد، سپاه خود را به سوى حسين بن على گسيل داشت، من ميان آنان بودم و هنگامى كه به آن گروه و حسين و يارانش رسيدم، همان جايى را كه على عليه السلام ما را فرود آورده بود ، شناختم و مكانى را كه از خاكش برداشته بود و سخنى را كه گفته بود ، به ياد آوردم . پس ، از آمدنم ناخشنود شدم و اسبم را پيش راندم تا اين كه نزد حسين عليه السلام ايستادم و بر او سلام دادم و آنچه را كه از پدرش در اين مكان شنيده بودم ، برايش بازگو كردم.
حسين عليه السلام فرمود: «با ما هستى ، يا عليه ما؟» .
گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! نه با تو ام و نه عليه تو . خانواده و فرزندانم را به جا گذاشته ام و از ابن زياد ، بر آنان مى ترسم .
حسين عليه السلام فرمود: «پس راه فرار ، پيش گير تا كشته شدن ما را نبينى، كه سوگند به آن كه جان محمّد ۲ به دست اوست ، امروز ، مردى نيست كه كشته شدن ما را ببيند و به فرياد ما نرسد ، جز آن كه خداوند ، او را به آتش ، در خواهد آورد» .
هرثمه مى گويد: من گريختم تا جايى كه محلّ كشته شدنش را نديدم.