27
دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم

۷۴۷.تاريخ دمشقـ به نقل از مُصعَب ـ: حسين عليه السلام خشمگينانه از نزد معاويه بيرون آمد و [عبد اللّه ] بن زبير را ديد و به او خبر داد كه معاويه ، حقّى را از او به ستم گرفته است . پس به ابن زبير فرمود : «او را در يكى از اين سه كار ، مخيّر مى كنم ـ و راه چهارم هم ، فاجعه ۱ است ـ : تو يا ابن عمر را داور ميان من و خود كند ، يا به حقّم اقرار كند و سپس آن را از من بطلبد تا به او ببخشم و يا آن را از من بخرد . و اگر چنين نكند ، سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، به حِلْفُ الفُضول (پيمان فضل ها) ۲ فرا مى خوانم» .
ابن زبير گفت : سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، اگر به آن ندا دهى و من نشسته باشم ، بر مى خيزم و اگر ايستاده باشم ، به راه مى افتم و اگر در راه باشم ، شتاب مى ورزم ، تا آن كه يا جانم با جان تو فدا شود و يا او با تو انصاف ورزد .
ابن زبير سپس به نزد معاويه رفت و گفت : حسين ، مرا ديده و سه راه به من پيشنهاد كرده است و راه چهارم نيز صَيلَم است . معاويه گفت : ما نيازى به صَيلَم نداريم . تو او را در حال خشم ديده اى . سه راه ديگر را بگو .
ابن زبير گفت : [راه اول ، اين كه] من يا ابن عمر را ميان خود و حسين ، داور قرار دهى .
معاويه گفت : تو يا ابن عمر و يا حتّى هر دو را ميان خود و او داور قرار دادم .
ابن زبير گفت : يا [اين كه] به حقّش اقرار كنى [و سپس آن را از او بطلبى] .
معاويه گفت : به حقّش اقرار مى كنم و آن را از او مى طلبم .
ابن زبير گفت : يا [اين كه] آن را از او مى خرى .
معاويه گفت : آن را از او مى خرم .
چون ابن زبير به [راه حلّ] چهارم رسيد ، همان سخنى را كه به حسين عليه السلام گفته بود ، به معاويه گفت كه : اگر مرا به حِلْف الفُضول (پيمان فضل ها) فرا بخواند ، اجابتش مى كنم .
معاويه گفت : نيازى به آن نداريم .

1.واژه «صَيْلَم» كه در متن عربى حديث آمده ، به معناى مصيبت و رخدادى سخت و لاعلاج است . البته به معناى شمشير و قطعه اى بريده شده نيز هست .

2.پيمان فضل ها (حلف الفضول) ، پيمانى ميان چند نفر از قبيله جُرهُم و قَطورا بود كه نام همگى آنان، برگرفته از مادّه فضل بود : فضيل بن حارث جُرهمى و فضيل بن وادعه قَطورى و مفضّل بن فضاله جُرهمى . آنان ، گرد آمدند و سوگند ياد كردند كه هيچ ستمگرى را در داخل مكّه باقى نگذارند و گفتند : جز اين هم سزا نيست ؛ زيرا خداوند، مكّه را بزرگ داشته است . عمرو بن عوف جرهمى در اين باره سرود : فضل ها سوگند ياد كردند وپيمان بستندكه هيچ ستمكارى را در داخل مكّه باقى نگذارند . كارى است كه بر عهده گرفته و استوارش كرده اندو همسايه و ناتوان ، در پناه آن به سلامت مى مانند . سپس اين پيمان، كهنه شد و جز يادى از آن در قريش نماند . بعدها ، قبيله هايى از قريش ، همديگر را به زنده كردن اين پيمان فرا خواندند و بنى هاشم و بنى مطّلب و بنى اسد و زهرة بن كلاب و تيم بن مرّه ، در خانه عبد اللّه بن جدعان ـ كه شريف و كهن سال بود ـ ، گرد آمدند و سوگند ياد كردند و پيمان بستند كه هيچ ستم ديده اى را در مكّه ، چه مكّى باشد و چه از ديگر جاها ، فرو نگذارند ، جز آن كه در كنارش و در برابر كسى كه بر او ستم كرده ، بِايستند تا حقّش را بگيرند . قريش اين پيمان را نيز «پيمان فضل ها (حِلفُ الفُضول)» ناميد و پيامبر صلى الله عليه و آله هم در آن شركت جست و پس از رسالتش مى فرمود : «با عموهايم در خانه عبد اللّه بن جُدعان ، در پيمانى حاضر شدم كه با شتران سرخ مو ، عوضش نمى كنم و اگر در اين حالِ مسلمانى هم به آن فرا خوانده شوم ، اجابت مى كنم» .


دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
26

۷۴۷.تاريخ دمشق عن مصعب :خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام مِن عِندِ مُعاوِيَةَ فَلَقِيَ ابنَ الزُّبَيرِ ، وَالحُسَينُ عليه السلام مُغضَبٌ ، فَذَكَرَ الحُسَينُ عليه السلام أنَّ مُعاوِيَةَ ظَلَمَهُ في حَقٍّ لَهُ ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ عليه السلام : اُخَيِّرُهُ في ثَلاثِ خِصالٍ وَالرّابِعَةُ الصَّيلَمُ ۱ ، أن يَجعَلَكَ أو ابنَ عُمَرَ بَيني وبَينَهُ ، أو يُقِرَّ بِحَقّي ثُمَّ يَسأَلَني فَأَهِبَهُ لَهُ أو يَشتَرِيَهُ مِنّي ، فَإِن لَم يَفعَل ، فَوَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ لَأَهتِفَنَّ بِحِلفِ الفُضولِ . ۲
فَقالَ ابنُ الزُّبَيرِ : وَالَّذي نَفسي بِيَدِهِ ، لَئِن هَتَفتَ بِهِ وأنَا قاعِدٌ لَأَقومَنَّ ، أو قائِمٌ لَأَمشِيَنَّ ، أو ماشٍ لَأَشتَدَّنَّ ، حَتّى تَفنى روحي مَعَ روحِكَ أو يُنصِفَكَ .
قالَ : ثُمَّ ذَهَبَ ابنُ الزُّبَيرِ إلى مُعاوِيَةَ ، فَقالَ : لَقِيَنِي الحُسَينُ فَخَيَّرَني في ثَلاثِ خِصالٍ وَالرّابِعَةُ الصَّيلَمُ .
قالَ مُعاوِيَةُ : لا حاجَةَ لَنا بِالصَّيلَمِ ، إنَّكَ لَقيتَهُ مُغضَبا ، فَهاتِ الثَّلاثَ خِصالٍ .
قالَ : تَجعَلُني أوِ ابنَ عُمَرَ بَينَكَ وبَينَهُ ، فَقالَ : قَد جَعَلتُكَ بَيني وبَينَهُ أوِ ابنَ عُمَرَ أو جَعَلتُكُما جَميعا ، قالَ : أو تُقِرُّ لَهُ بِحَقِّهِ ، قالَ : فَأَنَا اُقِرُّ لَهُ بِحَقِّهِ وأسأَلُهُ إيّاهُ ، قالَ : أو تَشتَريهِ مِنهُ ، قالَ : فَأَنَا أشتَريهِ مِنهُ . قالَ : فَلَمَّا ۳ انتَهى إلَى الرّابِعَةِ قالَ لِمُعاوِيَةَ كَما قالَ لِلحُسَينِ عليه السلام : إن دَعاني إلى حِلفِ الفُضولِ أجَبتُهُ ، قالَ مُعاوِيَةُ : لا حاجَةَ لَنا بِهذِهِ . ۴

1.الصَّيلَم : الأمر الشديد المُستأصل . والصَّيلَم ـ أيضا ـ : القطيعة المُنكَرة (تاج العروس : ج۱۷ ص۴۱۳ «صلم») .

2.. هو حلف بين عدّة أشخاص من جُرْهم وقطوراء ، وأسماؤهم جميعا مشتقّة من الفضل ؛ وهم : الفضيل بن الحارث الجرهمي والفضيل بن وادعة القطوري والمفضّل بن فضالة الجرهمي . فاجتمع هؤلاء وأقسموا أن لا يبقوا في مكّة ظالما وقالوا : إنّ ترك الظالم فيها غير سائغ ؛ لأنّ اللّه سبحانه عظّم مكّة . وأنشد عمرو بن عوف في ذلك : إنّ الفضول تحالفوا وتعاقدوا أن لا يقرّ ببطن مكّة ظالم أمر ، عليه تعاهدوا وتواثقوا فجّار والمصرِّ فيهم سالم ثمّ اضمحلّ هذا الحلف ولم يبقى منه في قريش إلّا الاسم. ثُمّ دعت قبائل من قريش بعضها بعضا لهذا الحلف، فاجتمعا بنو هاشم وبنو عبدالمطّلب وبنو أسد وزهرة بن كلاب وتيم بن مرّة في بيت عبداللّه بن جدعان ـ وكان شريفا فيهم كبير السنّ ـ فتحالفوا على أن لا يتركوا في مكّة مظلوماـ سواءً كان مكّيا أم من غيرها ـ إلّا نصروه على ظالمه ويأخذوا له بحقّه. وأطلقت قريش على هذا الحلف : حلف الفضول ، وشهد النبيّ صلى الله عليه و آله هذا الحلف وكان يقول بعد رسالته: «لقد شهدت عمومتي حلفا في دار عبداللّه بن جدعان ما أحبّ أن لي به حُمر النعم ، ولو دُعيت به في الإسلام لأجبت» . (راجع : الكامل في التاريخ : ج۱ ص۴۷۳) .

3.في المصدر : «فما» والصواب ما أثبتناه كما في الأغاني .

4.تاريخ دمشق : ج ۵۹ ص ۱۸۰ ، الأغاني : ج ۱۷ ص ۲۹۷ و راجع : شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج ۱۵ ص ۲۲۷ .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن و حديث - جلد سوّم
    سایر پدیدآورندگان :
    جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    16
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    01/01/1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 4669
صفحه از 456
پرینت  ارسال به