۸۵۲.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از شدّاد بن عبد اللّه ، در باره اُمّ فضل دختر حارث ـ: او بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آمد و گفت: اى پيامبر خدا! من شب، خواب بدى ديدم .
فرمود : «چه خوابى ؟» .
گفت: خيلى سخت بود .
فرمود: «خوابت چيست؟» .
گفت: در عالم رؤيا ديدم كه گويى قطعه اى از پيكرت قطع شد و در دامان من افتاد .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : «رؤياى خوبى ديده اى . اِن شاء اللّه ، فاطمه پسرى مى زايد كه در دامان تو بزرگ مى شود» .
فاطمه عليهاالسلام حسين عليه السلام را به دنيا آورد و او در دامان من بود ، همان گونه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود . روزى او را بر پيامبر خدا در آوردم و در دامانش نهادم . سپس توجّه كه كردم ، ديدم چشمان پيامبر خدا اشكبار است . گفتم : اى پيامبر خدا ! پدر و مادرم فدايت ! چه شده است؟
فرمود : «جبرئيل عليه السلام نزد من آمد و به من خبر داد كه امّتم اين پسرم را مى كشند . من [با تعجّب] گفتم : اين را؟! و او گفت : آرى . و خاكى سُرخگون از خاك هاى آن جا برايم آورد» .