۸۳۲.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)ـ به نقل از ابو سَلَمه ـ: ما غرفه اى داشتيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله هر گاه مى خواست جبرئيل را ديدار كند ، در آن جا او را مى ديد. در يكى از اين ديدارها، پيامبر صلى الله عليه و آله به عايشه فرمان داد كه كسى بر او وارد نشود ؛ امّا حسين بن على عليه السلام وارد شد و عايشه متوجّه او نشد كه او را بگيرد. جبرئيل گفت: اين كيست؟
پيامبر خدا فرمود: «پسرم» و او را گرفت و بر روى ران خود نهاد.
جبرئيل گفت: هان كه به زودى او كشته مى شود!
پيامبر خدا فرمود: «چه كسى او را مى كشد؟» .
گفت : امّت تو .
پيامبر خدا فرمود: «امّت من ، او را مى كشند؟!» .
گفت: آرى و اگر بخواهى، سرزمينى را كه در آن كشته مى شود، به تو نشان مى دهم.
جبرئيل به سرزمين طَف در عراق، اشاره كرد و خاكى سرخ برگرفت و آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله نشان داد و گفت: اين ، از خاك قتلگاه اوست .
۸۳۳.المعجم الكبيرـ به نقل از عايشه ـ: حسين بن على بر پيامبر خدا ـ در حالى كه [در سجده ]مشغول دريافت وحى بود ـ ، در آمد و بر روى او پريد و بر پشت او به بازى پرداخت.
جبرئيل به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفت: اى محمّد! آيا او را دوست دارى؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى جبرئيل! چرا فرزندم را دوست نداشته باشم؟!» .
جبرئيل گفت : امّت تو ، او را پس از تو مى كُشند . و آن گاه دستش را دراز كرد و خاكى سفيد براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و گفت: اى محمّد! اين پسرت، در اين سرزمين كه طَف نام دارد ، كشته مى شود.
هنگامى كه جبرئيل از نزد پيامبر خدا رفت، پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه آن خاك در دستش بود ، گريان بيرون آمد و فرمود: «اى عايشه! جبرئيل به من خبر داده كه حسين، فرزندم ، در سرزمين طَف كشته مى شود و امّتم پس از من ، در فتنه گرفتار مى شوند» .
سپس در حالى كه مى گريست ، به سوى يارانش كه على، ابو بكر، عمر، حذيفه، عمّار و ابو ذر در ميان آنان بودند ، بيرون رفت . آنان گفتند: اى پيامبر خدا! چه چيزى شما را به گريه انداخته ؟!
فرمود: «جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين ، پس از من ، در سرزمين طَف، كشته مى شود و اين خاك را برايم آورد و به من خبر داد كه آرامگاه او در آن جاست» .