۲ / ۳
پيشگويى درباره شهادتش ، در دو سالگى او
۸۰۸.الفتوحـ به نقل از مِسوَر بن مَخرَمه ـ: هنگامى كه حسين عليه السلام دو سالش كامل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله عازم يكى از سفرهايش شد و در جايى از راه ايستاد و كلمه استرجاع (إنّا للّه و إنّا إليه راجعون) بر زبان راند و چشمانش اشكبار شد و چون علّت را پرسيدند، فرمود: «اين ، جبرئيل است كه از سرزمين كنار فرات به نام كربلا برايم خبر آورده كه فرزندم حسين ، پسر فاطمه ، در آن جا كشته مى شود» .
گفته شد: اى پيامبر خدا! چه كسى او را مى كشد؟
فرمود: «مردى به نام يزيد ، كه خدا به عمرش بركت ندهد! گويى جايگاه به خاك افتادن و به خاك سپردنش را و سرش را كه به هديه آورده اند، مى بينم . به خدا سوگند ، هيچ كس به سر فرزندم حسين نمى نگرد و شادى نمى كند، جز آن كه خداوند ، دل و زبانش را دوگونه مى كند» .
پيامبر صلى الله عليه و آله از آن سفر، اندوهناك باز گشت و سپس از منبر ، بالا رفت و خطبه خواند و اندرز داد، در حالى كه حسين عليه السلام و حسن عليه السلام ، پيش رويش بودند.
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از خطبه اش فارغ شد، دست راستش را بر سر حسن عليه السلام و دست چپش را بر سر حسين عليه السلام نهاد و آن گاه سرش را به سوى آسمان بالا برد و گفت: «خدايا! من ، محمّد، بنده و پيامبرت هستم و اين دو ، پاكان خاندانم و برگزيدگان نسل و تبارم اند و كسانى هستند كه به جاى خود در ميان امّتم مى نهم . خدايا! جبرئيل به من خبر داده كه اين فرزندم ، كشته و وانهاده مى شود . خدايا! به خاطر كشته شدنش، بركتش بده و او را از سَروران شهيدان قرار ده ، كه تو بر هر كارى توانايى . خدايا! كشنده و واگذارنده او را بركت نده!» .
مردم در مسجد ، صدا به گريه بلند كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا مى گرييد و او را يارى نمى دهيد؟! خدايا! تو خود ، ولى و ياور او باش» .
ابن عبّاس مى گويد: سپس پيامبر صلى الله عليه و آله با رنگى دگرگون و سرخ و برافروخته باز گشت و در حالى كه از چشمانش اشك مى ريخت ، خطبه اى رسا و كوتاه خواند و سپس فرمود: «اى مردم! من دو چيز گران سنگ در ميان شما بر جاى مى نهم : كتاب خدا و خاندان و تبارم و موجب آرامشم پس از مرگ و ميوه ام (ميوه دلم) را . اين دو ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در حوض [كوثر] بر من در آيند.
هان كه من در اين باره چيزى از شما نمى خواهم ، جز اين كه خدايم امر كرده كه دوستى ورزيدن با خويشانم را از شما بخواهم. پس بنگريد كه فردا مرا بر كناره حوض، با دشمنى خاندانم و ستم به ايشان نبينيد! هان كه روز قيامت ، از اين امّت ، سه [گروه با] پرچم بر من در مى آيند: پرچمى سياه و تاريك ـ كه فرشتگان از آن، بى تاب مى شوند ـ و نزد من مى ايستند و من مى گويم: شما چه كسانى هستيد؟
آنان مرا فراموش مى كنند و مى گويند: ما يكتاپرستان از عرب هستيم.
من مى گويم: من ، احمد، پيامبر عرب و عجم هستم . و آنان مى گويند: ما از امّت تو هستيم، اى احمد!
من به آنان مى گويم: پس از من ، با خانواده و خاندان و كتاب خدايم چگونه رفتار كرديد؟
آنان مى گويند: كتاب را كه تباه و پاره پاره كرديم و در باره خاندانت كوشيديم تا آنان را از روى زمين، محو كنيم .
من از آنان روى مى گردانم و آب ننوشيده و تشنه و سياه روى، از حوض، بيرون مى روند . . .» .